خلوتگه دل
 
 RSS |خانه |ارتباط با امیر امیری| درباره امیر امیری|پارسی بلاگ
»» زندگی با بهترین عشق در دنیا

                                              خاطره ای از یک مادر::

یک داستان:

یکی از دوستان صمیمی ام در تعطیلات پیش من آمد و چند روزی را در خانه ام مهمان بود. همزمان شوهرم به ماموریت رفت و متاسفانه پسر پنج ساله ام هم به شدت سرما خورده بود.این روزها، از صبح تا شب مشغول کار و مواظب بچه ام بودم و فوق العاده گرفتار شدم.

دوستم با دیدن چهره استخوانی من، شوخی کرد و گفت: «عزیزم، زندگی تو رو که می بینم دیگه جرئت نمی کنم بچه دار بشم» از حرف های دوستم بسیار تعجب کردم و پرسیدم: «عزیزم، چرا چنین احساسی داری؟»

دوستم با همدردی به من گفت: «چون این روزها دیدم که هر روز از صبح تا شب مثل یه روبات کار می کنی. غذا می پزی، لباس می شوری، بچه را به مدرسه و بیمارستان می بری، چه روز بارونی چه آفتابی ، کار یه مادر هیچ وقت تعطیل نمی شه. از قبل خیلی لاغرتر شدی و توی صورتت چین وچروک پیدا شده.»

دوستم آهی کشید و باز گفت: «بهترین روزها برای یک زن در همین روزمرگی ها و کارهای فرعی به هدر میره. عزیزم، منو نگاه کن. چه برای کار چه برای مسافرت هیچ بار خاطری ندارم و زندگی آسانی دارم.» از حرف های دوستم بسیار خندیدم و گفتم: «درسته عزیزم اما همه چیز رو دیدی به جز خوشحالی من» دوستم خندید و گفت: «خوشحالی؟ داری خودتو فریب می دهی؟»

جواب دادم: نه و چند خاطره کوچک درباره ی پسرم براش تعریف کردم.

 گفتم: چند سال پیش که پسرم تازه وارد کودکستان شد، در ناهارخوری برای اولین بار بال مرغ سرخ کرده می خورد. خیلی خوشمزه بود و پسرم ازش خیلی خوشش اومد. اما فقط نصفش رو خورد و نصف دیگه رو در آستینش پنهان کرد. چون می خواست اونو به خونه بیاره تا منم مزه اش رو امتحان کنم. هنوز صحنه ای که او نصف بال مرغ رو از آستینش درآورد و با هیجان منو صدا کرد، تو ذهنم باقی مانده و هر بار با دیدن لکه زرد روغن روی آستینش دلم گرم می شه.»

دوستم از حرف های من کمی سکوت کرد و انگار به خاطراتی دور فرو رفت. من ادامه دادم:
پریروز، برای معالجه ،پسرم را به بیمارستان بردم. دکتر بهش گفت: پسرم گروه خونی تو با مادرت یکیه. پسرم پرسید: دکتر، پس اگر مادرم مریض بشه می تونه از خون من استفاده کنه، درسته؟ دکتر جواب داد: آره پسر باهوش. پسرم بی درنگ به من گفت: مامان خیالت راحت باشه اگه مریض بشی از خون من استفاده می کنی و زود خوب می شی.

با شنیدن حرف های پسرم، آدم های اطرافم با غبطه به من نگاه کردند و گفتند: با همین بچه دوست داشتنی چه زندگی خوبی دارید. حرف هایم که تمام شد، دیدم صورت دوستم از اشک خیس شده است. به او گفتم: «ندیدی که در خستگی هم از سعادت و خوشحالی زندگی لذت می برم. تو نمی توانی عمیق ترین دلگرمی منو در روزهای عادی درک کنی. اما عزیزم باور کن که زندگی با بچه ها زندگی با بهترین عشق در دنیاست.»



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( شنبه 87/1/24 :: ساعت 9:34 صبح )
»» یــادِ ایـــامِ من !!!

چندین سالِ پیش وقتی که خیلی کوچیک بودم هیچوقت فکر نمیکردم که روزی تشکیل خانواده بدم .... نه اینکه قدرت این کار رو در خودم نمیدیدم !! نــه !!!

بلکه در خونه پدر و مادرم اونقدر شاد بودم که اصلاً به این موضوع فکر نمیکردم

جمعی صمیمی که گاهاً دعواهای بین ما بچه ها هم اون رو قشنگتر و صمیمی تر میکرد

سفره ای که باید حتماً با بودن تمام اعضای خانواده پهن میشد

و جمعه هایی بهتر و زیباتر

وقتی هم که بزرگتر شدیم و به قول معروف از آب و گِل در اومدیم

جمعه هامون رنگ دیگه ای گرفت

و با وجود خواهرزاده هام اون روزها قشنگتر شد

پدرم استاد درست کردن غذاهای منقلی بود و بالطبع ما هم همینطور ... و مجبور به کمک بودیم

غذاهایی مثل :: کوبیده ؛؛ کباب مرغ ، بریان و یا همبرگر زغالی و ده ها غذای دیگه که وقتی پدرم وقت آزاد داشت درست میکرد

تمام روزها سرگرم کننده بود

اما جمعه وقت بیشتری رو برای با هم بودن داشتیم

تو زمستون ؛؛ تو ایوون می نشستیم و منقل رو پر زغال می کردیم و زیر زغالها رو هم کلی سیب زمینی می ذاشتیم تا.....

اما حالا دیگه نه !!!!

پدر و مادر و برادری که کیلومترها دورتر از اینجان

و زندگی ای که دیدن اقوام رو کمی مشکل تر کرده

 و خانه هایی که تبدیل به قفسی شدند بنــام آپــارتمــــان

واقعاً که دلم برای اون روزها تنگ شده

دوست دارم که تنها یک بار دیگه  اون روزهـــا تکـــرار بشه

هر چند که این آرزویـــی محاله.

هر چند که الآن هم به لطف خدا زندگی خوب آرومی دارم

امــــــا باز هم

گاهی وقتها فکر میکنم که کاش همونطور بچه می مـــونــدیم

کاش هیچوقت بزرگ نمی شدیم

و کــاش.....

اما باز هم همه اینها یک آرزوی محالند

روزهایی که خیلی از ما ایرانیها آرزوی تکرار اون رو داریم

اما میدونم که

محــــالــــه

محـــال 

 

آآآآه ه ه

گریه مکن که سرنوشت
گر مر از تو جدا کرد
عاقبت دلهای ما
با غم هم آشنا کرد
با غم هم آشنا کرد
چهره اش آیینه ی کیست
او که با من روبرو بود
درد و نفرین بر سفر باد
این گناه از دست او بود
این گناه از دست او بود

ای شکسته خاطر من
روزگار از جان من
ای درخت پر گل من
نو بهارت ارغوان داد
ای دلت خورشید خندان
سینه ی تاریک من
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود
آنچه کردی با دل من
قصه ی سنگ و صبور بود
من گلی پژمرده بودم
گر تو را صبرم بود
ای دلت خورشید خندان
سینه ی تاریک من
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود

سینه ی تاریک من
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود
ای شکسته خاطر من
روزگار از جان ما باد

ای شکسته خاطر من
روزگار از جان من
ای درخت پر گل من
نو بهارت ارغوان داد
ای دلت خورشید خندان
سینه ی تاریک من
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( چهارشنبه 87/1/21 :: ساعت 8:50 صبح )
»» بنازم بر این...

 

میگن خدا شناخت و شاخش نداد

کی رو ؟؟

اما سم محکمی دارند

و لگد های وحشتناکی هم میزنند

کی؟؟

پس شانس آوردیم که شاخ ندارند

چون اونوقت نمیدونستیم که باید حواسمون به شاخشون باشه یا به لگدهاشون

کی رو میگی بابا ؟؟

واقعاً حکمت خدا رو بنازم که شاخش نداد

چون تو این دوره و زمونه بگی نگی اطرافمون از این جور ...... هست

کی؟ چی؟ کجا؟ بگو دیگه دقمون دادی تو؟؟

اَه ه ه ه ه ه باباجان من،،،

 خــــــر

خــــــــر

فهمیدی؟؟ خــــــر

دارم در مورد خرا حرف میزنم

جان پدرت ول کن دیگه


(امیر امیری)




کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( دوشنبه 87/1/19 :: ساعت 11:54 صبح )
»» اشک

 

اشک چیست
فرجام محبت، در عشق
آرامش و عزت، در چشم
یا ترس؟

این چنین نیست!
اشک قصه تکرار است
آغاز سجود ...
توبه ی چشم ز عشق !

اشک
شعله آتش درد است
جدا از دل نیست
بید مجنونی ست
خم گشته ز بار غم و آه
بوته ى اسفند است
که پر از خالی هاست
اشک پایان نیست!
اشک آغاز وجود است
آسمانی سبزست
اشک احساس وجود موج است
سرنوشت دریاست

   شاعر: مصطفی عرب عامری



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( یکشنبه 87/1/18 :: ساعت 2:42 عصر )
»» نردبانی دارم

  

 نردبانی دارم
آرزویی در دل
چشمهایی دارم
اشک گون بی محمل 

ودلی دارم
سخت در عشق گرفتار (احمق)
و صدایی که به لرزش گوید
دوست دارم او را .

سیم تارم ترسید
بس که با حرص بدان کوبیدم
بس که با اشک ،از او نالیدم
آسمان میبارید
ناگهان در دل من
نردبانک سر خورد
به ته چاه ابد پرت شدم
نه ، نمردم
هیچ فرقی که نکرد .
باز تنها بودم 

 کاشکی می مردم !

* مصطفی عرب عامری *



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( یکشنبه 87/1/18 :: ساعت 2:40 عصر )
»» روزی ؛روزگــاری،، انسـانهـا

 

همه ما آدما به به نوعی از هم طلبکاریم

همیشه فکر میکنیم که حق با ماست

و این ما هستیم که میتونیم حقیقت رو ببینیم و تنها ما هستیم که کلاممون حقه !!!

حتی خیلی از ما اونقدر احساس قدرت میکنیم و در تمام عمر حقیرمون اونقدر از همه عالم و آدم طلبکار بودیم که این حس طلبکاری برامون یه عادت شده و از خدا هم طلبکاریم

و وای به وقتی که بدونیم طرف مقابلمون آدم مظلومیه

اونوقته که خودمون رو خدا میبینیم و براش حکم صادر میکنیم

اما همه اینها رو باید در جای دیگری پس بدیم

باید تقاص بدیم

وگاهی هم  به انسان بودن خودمون افتخار میکنیم

ولی انگار که ما آدمها فراموش کردیم که تنها موجوداتی در این دنیا که همنوع خودشون رو میکشند ما آدمها هستیم

و انگار فراموش کردیم که آخرتی هم وجود داره

و این ما آدمها هستیم که همیشه باید به خاطر کار نکرده محکوم بشیم

و دیگه این روزها اون مثل قدیمی هم صدق پیدا نمیکنه که میگه::

سر بیگناه تا پای دار میره اما بالای دار نمیره

بنظر من این روزها::

سر بیگناه بدون محاکمه بالای دار میره

و گاهی هم وقتی داری در کار نباشه؛؛ دست ما آدمها حکم دار رو پیدا میکنه

و این یعنی یک حقیقت

 



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( شنبه 87/1/17 :: ساعت 4:11 عصر )
»» پیله !!!

 
چه کسی می داند که تو در پیله تنهایی خود تنهایی؟
چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی ؟
پیله ات را بگشا ، تو به اندازه یک پروانه زیبایی
 
 


کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( شنبه 87/1/17 :: ساعت 11:18 صبح )
»» سـاقیــا....

ساقیا پیمانه را لبریز کن

 هر چه دا ری در دهان سرریز کن

 ساقیامی ده که مدهوشم کند

 بی خبر از حال و بیهوشم کند

 ساقیا درد من را درمان نما

جرعه ای می در دل ودر جان نما

 ساقیا محتاج درمان توام

در سرای دل نگهبان توام

ساقیا درمان دردم دست توست

 این دل بشکسته ام درشصت توست



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( یکشنبه 86/12/26 :: ساعت 9:49 صبح )
»» نسیان عقل

خدیا قدرتت رو شکر.

چقدر خوبه که انسان قدرت فراموشی داره

قدرت فراموش کردن

چون میتونه اتفاقهای بد و ناگوار زندگیش رو فراموش کنه

چون میتونه با فراموش کردن اونها یه زندگی جدید رو درست کنه

پس خدایا شکرت که میتونیم خاطرات بد رو از ذهنمون پاک کنیم

اونها رو از ذهنمون خاج کنیم

چون اگه این اتفاقهای ناگوار در ذهن ما باقی بمونه

اونوقته که دیگه زندگی مختل میشه

انسان بدبین میشه

مثل وقتی که کسی عاشق میشه و معشوقه اش اون رو از خودش میرونه

اونوقته که آدم نسبت  به جنس مخالف حساس میشه و فکر میکنه که همه بیوفان،

یا مثل کسی که عزیزی رو از دست میده

اونهم نسبت به زندگی دلسرد میشه ؛؛؛

و باز خدایا شکرت که این قدرت رو در انسان قرار داده

البته اینکه بگیم انسان فراموش میکنه صحیح نیست

ما ممکنه که بتونیم خوشی های زندگیمون رو فراموش کنیم

اما اتفاقات بد و ناگوار رو هیچوقت فراموش نمیکنیم

چون برای اون درد زیادی کشیدیم

چون غصه های زیادی خوردیم

ومهمتــــر از اون چون دلمون شکست

تموم عمر عشقی رو که از دست دادیم یادمون میمونه

تموم عمر عزیزی رو که از دست دادیم فراموش نمیکنیم

و حتی تموم عمر در جایی از بدنمون که زخم بدی داشته ولی حالا خوب شده احساس درد میکنیم

پس ما اونها رو در یک گوشه از ذهنمون بایگانی میکنیم

و فراموش میکنیم که در پستوی این مغز پیچ در پیچمون ؛؛ درجایی؛ چیزی رو برای پنهان کردن داریم

پس خدایا شکرت

شکرت که این هم یه قدرت دیگه ست که تو به ما اعطا کردی

بزرگیت رو شکر

                              (( امیـــر ))



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( سه شنبه 86/12/21 :: ساعت 8:34 صبح )
»» زیبایی درون

کــابوس شبـانــه

یعنی چیزی که گاهی برای هر انسانی لازمه

مثل من

 

 

صدایی وحشتناکی بود

همش صدا بود و صدا

اونهم صداهایی که مو به تن آدم سیخ میکرد

اولش بیخیال بودم

اما کم کم وهم برم داشت

کم کم  ترسیدم

تمام اتاق رو گشتم

اما هیچ منبعی برای این صدا وجود نداشت

میون این صدای غریب و وحشتناک فقط سکوت بود

سکوتی میون تاریکی شب

و این من بودم که در میون تاریکی شب و در این سکوت سنگین هدف این صدا بودم

انگار که همه کلمات اون مثل تیرهای آتشین بود که به قلبم میخورد

تموم تنم خیس عرق بود

باز هم گشتم

اما انگار که نه انگار

چون هیچ کسی اونجا نبود که بتونم بگم صاحب صداست

کمی نشستم و چشمامو بستم

اما ناگهان با ترس بیشتری اونها رو باز کردم

مثل برق زده ها از جا پریدم

چون این صدا از درون خودم بود

و این صدا من رو خطاب میکرد

اول کمی خوشحال شدم که کسی اونجا نیست و من تنهام

ولی تازه فهمیدم که کاش کسی اونجا بود تا میتونست کمکم کنه

تا میتونست کمی دلداریم بده

ولی متاسفانه کسی نبود

وقتی صدای وجدان آدمها در بیاد یعنی اینکه‏ آدم گناهکاره

پس یعنی منهم گناهکارم

اما گناه و جرمم چی بود؟

برای گناه من دلیلی وجود نداشت جز صدای درون من

جز صدای ........

احساس خفگی کردم

انگار که کسی داره گلوم رو با تمام وجود و قدرتش فشار میده

دیگه نمیتونستم نفس بکشم

خدایا یعنی این کار همون صداست

یکهو با تمام قدرتم بلند شدم

در عین گیجی نفس نفس میزدم

چند لحظه گذشت

هنوز همه جا تاریک بود

سکوت بدی هم بود...اما سکوتش آرامش بخش بود نه آزار دهنده

اما دیگه خبری از اون صدا نبود

صدای درون من ساکت شده بود

اونقدر ساکت که من حتی صدای ضربان تند و بی وقفه قلب خودم رو می شنیدم

اونوقت بود که خوشحال شدم

خوشحال شدم که هنوز چیزی در درون من هست تا من رو صدا کنه

خوشحال شدم چونکه تونستم صدای درون خودم رو بشنوم

و این برام نویدبخش بود

نویدبخش اینکه خدا دوستم داره و به فکرمه

و این یعنی با خیال آسوده زندگی کردن

زندگی کن چون چیزی در درونت وجود داره که راهنمای توئه

و این یعنی ....

 



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( دوشنبه 86/12/20 :: ساعت 3:56 عصر )
<   <<   41   42   43   44   45   >>   >
»» لیست کل یادداشت امیر

آجر نصفه دل
ساز دنیا
20 سال
جای امن
کوچ
گاهی باید رفت
جنگ غرور
شعر
بگو تا بماند
دل پُرِ ننه حسن
آنچه از دل برآیند
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 66
>> بازدید دیروز: 90
>> مجموع بازدیدها: 472206
» درباره امیر امیری

خلوتگه دل
امیـــر امیــری
سفری در پیش است، سفری بی پایان، سفری تا به تمنای نگاهی، بماند همه جا و همه وقت (امیر امیری)
» آرشیو مطالب
1. سال 1384 (1)
2. سال 1384 (2)
3. سال 1385 (1)
4. سال 1385 (2)
5. سال 1385 (3)
6. سال 1385 (4)
7. سال 1385 (5)
8. سال 1386 (1)
9. سال 1386 (2)
10. سال 1386 (3)
11. سال 1386 (3)
12. سال 1386 (4)
13. سال 1386 (5)
14. سال 1387 (1)
15. سال 1387 (2)
16.سال 1387 (3)
17. سال 1387 (4)
18. سال 1387 (5)
19. سال 1388 (1)
20. سال 1388 (1)
21. سال 1388 (2)
22. سال 1388 (3)
23. سال 1388 (4)
24. سال 1389 (1)
25. سال 1389 (2)
26. سال 1389 (3)
27. سال 1390 (1)
28. سال 1390 (2)
29. سال 1390 (3)
30. سال 1390 (3)
31. سال 1390 (4)
32. سال 1391 (1)
33. سال 1391 (2)
34. سال 1391 (3)
35. سال 1391 (4)
36. سال 1392 (1)
37. سال 1393 (1)
38. سال 1393 (2)
39. سال 1394 (1)
40. سال 1394 (1)
41. سال 1394 (2)
42. سال 1395 (1)
43. سال 1395 (2)
44. سال 1395 (3)
45. سال 1396 (1)
46. سال 1396 (2)
47. سال 1396 (3)
48. سال 1397 (1)
49. سال 1397 (2)
50. سال 1397 (3)
51. سال 1397 (4)
52. سال 1398 (1)
53. سال 1398 (2)
54. سال 1398 (3)
55. سال 1399 (1)
56. سال 1399 (2)
57. سال 1400 (1)
58. سال 1401 (1)
59. سال 1402 (1)
60. سال 1404 (1)
61. سال 1404 (2)

» موسیقی وبلاگ

ابزار وبمستر

ابزار وبمستر