سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خلـــوتگـــه دل
 
 RSS |خانه |ارتباط با امیر امیری| درباره امیر امیری|پارسی بلاگ
»» سوختـــــم بــاران

سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی

 شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی

آه باران من سراپای وجودم آتش است

 پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( یکشنبه 86/11/21 :: ساعت 9:14 صبح )
»» مــن و تــــو!

تو مرا می فهمی...    

من تو را می خواهم

و همین ساده ترین قصه ی یک انسان است.
تو مرا می خوانی

من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم

و تو هم می دانی

 تا ابد در دل من خواهی ماند



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( یکشنبه 86/11/21 :: ساعت 9:1 صبح )
»» « بـــردگـــی سکـس »

نمونه دردناک دیگری از «بردگی سکس»،

 آزمندی ها و فساد مجریان قانون و

ضعف های دیگر در قرن21 !

نیکلاس کریستف روزنامه نگار آمریکایی از دیدار ژانویه 2005 خود از کامبوج محصول دیگری به روزنامه نیویورک تایمز فرستاده که لازم است مورد توجه مصلحان جهان، پژوهشگران و سازمانهای بین المللی و انجمن های حامی حقوق بشر و عزت انسانی قرار گیرد و قدرتهای جهانی رسیدگی به آن مسئله را بر امور دیگر و حتی فراگیر کردن فرضیه های دمکراسی مقدم بدارند زیرا که بدون حل چنین مسائلی، بشر مقام انسانی خود را به دست نخواهد آورد تا گام به مرحله دمکراسی واقعی بگذارد. تحقیق کریستف از فساد پلیس در مالزیا هم حکایت می کند. وی در این نوشته بازهم از ادامه بردگی انسانها در قرن 21 ناله سرداده است.
گزارش سوم کریستف درباره «بردگی سکس» در شماره 26 ژانویه 2005 نیویورک تایمز چاپ شده است که ترجمه ژورنالیستی آن از این قرار است:
    
قاچاق زن میان کشورها به منظور فروش سکس (سکس ترافیکینگ) نوع قرن 21 بردگی انسان است. هنوز بسیاری هستند که این مسئله بزرگ بشر در عصر معروف به پیشرفت و مدنیت را نشنیده اند و با خواندن این گزارش دست اول چشم گلوله خواهند کرد و آن را گزافه گویی خواهند پنداشت. این گروه که از وجود چنین مسائلی در زمان حاضر تعجب می کنند، از واقعیت ها بی اطلاع مانده اند، از همه حقایق بی خبرند و تنها اطرافشان را می بینند.
    «
سری راث Srey Rath» دو سال پیش در 16 سالگی تصمیم گرفت مانند سایر دختر و پسران روستایی و فقیر کامبوج از مرز تایلند بگذرد و چند ماهی را در این کشور ظرف شویی و کارهایی از این قبیل کند و با مبلغی پول به روستای خود بازگردد و مادرش را شاد سازد. در اجرای این تصمیم با اطلاعاتی که قبلا به دست آورده بود با یک قاچاقچی عبور دادن افراد (بدون گذرنامه) از مرز تماس گرفت و این فرد (قاچاقچی انسان) او و چهار زن دیگر را با گرفتن این تعهد که باید تا مدتی درآمد خود بابت این انتقال (حق الزحمه رساندن به تایلند و یافتن کار) به او بدهند، از بیراهه از کامبوج خارج ساخت ولی به جای تایلند به مالزیا برد و در شهر کوالالامپور به مرد دیگری تحویل داد و گفت که این مرد مدیر یک باشگاه و کارفرمای آنان خواهد بود و پولش را از او گرفت و رفت. کارفرما که این زنان، چند ساعت بعد فهمیدند صاحب یک «خانه سکس» است آنان را در طبقه دوم یک بار باشگاه مانند (لونج) به فروش سکس به مشتریان وادار کرد. چون «سری راث» زیر بار نرفت ساعتها او را به زیر مشت و لگد قرار داد. این پنج زن در آن ساختمان که از بیرون قفل زده می شد و پنجره های کوچک و ثابت داشت هر روز تحت مراقبت چاقوکش و بدون دریافت مزد باید 15 ساعت بکار فحشاء می پرداختند و سپس تحت الحفظ برای استراحت به یک آپارتمان در طبقه دهم ساختمانی منتقل می شدند. غذای کافی هم به آنان داده نمی شدند که چاق نشوند و مشتریان از دست بروند. این زنان بالاخره یک شب که مراقبشان در خواب بود با استفاده از طناب ویژه پهن کردن رخت در آفتاب که به طرفین بالکن بسته شده بود و تخته ای را که به دست آورده بودند خود را به بالکن آپارتمان مجاور رسانیدند و از طریق آن فرار کردند و به یک مرکز پلیس مالزیا رفتند و با گفتن قضیه از پلیس استمداد کردند. نگهبان پلیس نخست اعتنا نکرد و خواست که از پاسگاه بیرون روند. این زنان اصرار کردند و گفتند که تامین جانی ندارند. نگهبان پاسگاه بدون توجه به شکایت ( زندانی کردن غیر قانونی در ساختمان و اجبار به فحشاء و ...) ، تنها آنان را به اتهام ورود غیر قانونی به مالزیا به دادگاه فرستاد و در مراحل بازجویی و دادرسی، کسی به موضوع ربوده شدن و اجبار آنان به عرضه سکس توجه نکرد و مجازات هریک به جرم عبور غیرقانونی از مرز، یک سال زندان تعیین شد(حال آن که دولت مالزیا در جهان به عنوان دولتی که شدیدا با چنین اعمالی مبارزه می کند شناخته شده است !!). «سری راث» انتظار داشت که پس از تحمل زندان، طبق روال معمول در سایر کشورها، او را به کامبوج بفرستند که چنین نشد و او را در انقضای زندان آزاد کردند و در خیابان رها ساختند!! . او که خود را سرگردان دید به یک مامور پلیس متوسل شد و این مامور پلیس وی را به نقطه ای از شهر برد و به یک راننده تاکسی فروخت!. این راننده به نوبه خود او را از مرز عبور داد و به تایلند منتقل کرد و در اینجا به یک «خانه سکس» فروخت. از لحظه آزادی از زندان تا استقرار در این خانه در تایلند، همه جا زیر تهدید بود که اگر صدای خود را بلند کند کشته خواهد شد. در تایلند همان رفتاری با « سری راث » می شد که در خانه سکس در مالزیا شده بود. وی دو ماه بعد موفق به فرار از این خانه شد و این بار به جای توسل به آنان که مسئولیت کمک به مردم و نجات آنان را دارند، با پای پیاده و با تحمل زجر فراوان از راه جنگل به کامبوج بازگشت. پس از ورود به وطن در اینجا شنید که انجمن های خیریه خارجی به زنانی چون او کمک می کنند. به یک گروه آمریکایی از این دست مراجعه کرد و این گروه برایش یک کیوسک کوچک فروش کمربند، جا کلیدی و اشیائی از این قبیل (دست فروشی) دایر کرد که کل سرمایه اش 400 دلار بود و اینک با فروش این اشیاء امرار معاش می کند ولی آن خاطرات دردناک دو ساله را نمی تواند فراموش کند و دائما و حتی در خواب از برابرش می گذرند و او را آزار می دهند. «سری راث» دیگر نمی تواند به کسی اعتماد کند و می گوید در جایی که پلیس آن باشد که او تجربه کرد ، دیگران چه خواهند بود.
    
کریستف در پایان گزارش که در ستون خودش به صورت مقاله چاپ و عکس «سری راث» در کیوسک دست فروشی اش در پایین آن قرار گرفته افزوده است که «سری های» یکی از زنان شاهد ماجرای « سری راث» تمامی اظهارات او را تایید کرد و به این ترتیب همه این مطلب، حقیقت و حقیقتی تلخ است.

سری راث(Srey Rath) در کیوسک کوچک خود در کامبوج

سری راث(Srey Rath) در کیوسک کوچک خود در کامبوج


کریستف نوشته است: پنج سال است که ظاهرا با ترافیک زن در گوشه و کنار جهان مبارزه می شود و وزارت امورخارجه آمریکا هم به این مبارزه کمک می کند ولی هنوز نتیجه ای به دست نیامده است. باید به این مبارزه تقدم داده شود. قاچاق زن زخمی به چرک نشسته بر پیکر تمدن قرن 21 است. با هر سیاستمدار و دولتمردی که در این زمینه صحبت شود این مبارزه را تایید می کند ولی چون سودی برای خود در آن نمی بیند دنبالش را نمی گیرد و این مبارزه را در برنامه اش قرار نمی دهد. مبارزه با ترافیک بین المللی زن باید در برنامه سیاست خارجی هر کشور قرار گیرد و اگر چنین نشود به زودی شمار صدها هزار زنی که به بردگی سکس کشانده شده اند به میلیونها تن خواهد رسید. این زنان نه تنها باعث آلودگی اجتماعی جهان بلکه عامل انتشار ایدز هستند. به علاوه ربوده شدن هر زن، بذر نارضایی و خشم را میان بستگان او می کارد، نارضایی از همه چیز حتی سیر شدن از جان و ....

 

 

 

 

 

 



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( چهارشنبه 86/11/10 :: ساعت 8:53 صبح )
»» پـــایــــان نــامـــه !

یک روز آفتابی، خرگوشی خارج از لانه خود به جدیت هرچه تمام در حال تایپ بود. در همین حین، یک روباه او را دید.

روباه: خرگوش داری چیکار می‌کنی؟ 

خرگوش: دارم پایان نامه می‌نویسم.

روباه: جالبه، حالا موضوع پایان نامت چی هست؟

خرگوش: من در مورد اینکه یک خرگوش چطور می تونه یک روباه رو بخوره، دارم مطلب می‌نویسم.

روباه: احمقانه است، هر کسی می‌دونه که خرگوش ها، روباه نمی‌خورند.

خرگوش: مطمئن باش که می تونند، من می تونم این رو بهت ثابت کنم، دنبال من بیا.

خرگوش و روباه با هم داخل لانه خرگوش شدند و بعد از مدتی خرگوش به تنهایی از لانه خارج شد و بشدت به نوشتن خود ادامه داد.

 در همین حال، گرگی از آنجا رد می‌شد..

گرگ: خرگوش این چیه داری می‌نویسی؟

خرگوش: من دارم روی پایان نامم که یک خرگوش چطور می تونه یک گرگ رو بخوره، کار می کنم.

گرگ: تو که تصمیم نداری این مزخرفات رو چاپ کنی؟

خرگوش: مساله ای نیست، می خواهی بهت ثابت کنم؟

بعد گرگ و خرگوش وارد لانه خرگوش شدند.

خرگوش پس از مدتی به تنهایی برگشت و به کار خود ادامه داد.

حـالا ببینیــم در لانه خــرگـــوش چــه خبــــره؟؟


در لانه خرگوش، در یک گوشه موها و استخوان های روباه و در گوشه ای دیگر موها و استخوان های گرگ ریخته بود.

در گوشه دیگر لانه، شیر قوی هیکلی در حال تمیز کردن دهان خود بود.

 نتیجـــه :::

هیچ مهم نیست که موضوع پایان نامه شما چه باشد

هیچ مهم نیست که شما اطلاعات بدرد بخوری در مورد پایان نامه‌تان داشته باشید

آن چیزی که مهم است این است که استاد راهنمای شما کیست؟


کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( یکشنبه 86/11/7 :: ساعت 11:16 صبح )
»» در انتظـــارم هنـــوز ....

 

رسم زندگی این است
روزی کسی را دوست داری و روز بعد تنهایی
به همین سادگی او رفته است و همه چیز تمام شده
مثل یک مهمانی که به آخر می رسد
و تو به حال خود رها می شوی
چرا غمگینی ؟
این رسم زندگیست پس تنها آواز بخوان

دوست داشتن همیشه گـــفتن نیست
گـــــــاه سکـــوت است و گــــاه نگــــــاه ...
غـــــریبه ! این درد مشترک من و توست
که گاهی نمی توانیم در چشمهای یکدیگــر نگــــاه کنیم

 



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( یکشنبه 86/11/7 :: ساعت 9:35 صبح )
»» عشق


اگــــر عاشق شوم روزی

بدان دیوانهء عشقــــم

بمانم تا روزگاری

که عاقـــل کسی آید 

من را ازِ عشق بازدارد


               (امیر امیری)

 



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( دوشنبه 86/11/1 :: ساعت 8:33 صبح )
»» خیــــلی جالبـــه کــه :::

                                  خیلی جالبه ازسوسک می ترسیم
از له کردن شخصیت دیگران مثل سوسک نمی ترسیم/
از عنکبوت می ترسیم
از اینکه تمام زندگمون تار عنکبوت ببنده نمی ترسیم/
از خوب سرخ نشدن قورمه سبزی می ترسیم
از سرخ شدن آدما از خجالت نمی ترسیم/
از سرما خوردگی می ترسیم
از سر خورده کردن دوستامون نمی ترسیم/
از تنهایی می ترسیم
از تنها گذاشتن دیگران نمیترسیم/
از شکستن لیوان میترسیم
از شکستن دل آدما نمیترسیم/


کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( یکشنبه 86/10/23 :: ساعت 8:55 صبح )
»» کـــاش !

رجوع کن

رجوع کن به گذشته

هر انسانی محتاجه

محتاجِ نگاهی به گذشته

محتاجه که بفهمه چی بوده و چی شده؟؟

محتاجه که بفهمه چرا اینطور شده؟؟

من هـم محتاجــــم!!!

همه محتاجیــــــم

و هر نگاهی ،،، با حسرت همراهِ

با حسرت و اندوه

اندوه هزاران کار نکرده

اندوه هزاران گناه مرتکب شده

وقتی به جسم خسته ات کش و قوس میدی ؛؛کمی فکـــر کن که این جسم چقدر آلوده ست

نه آلوده از لذت های جسمی

آلوده از شکستن دل هزاران نفر

هر بار با قسمتی از جسمت ؛؛؛؛ دلی رو شکستی

یکبار با دست

باری با پا

وباری هم با قلب

و حتی گاهی هم با همین زبان ناچیز

منهم شکستم

و شکسته شدم

همونطور که من دلی رو میشکنم

سنگدلی هم دل من رو میشکنه

وقتی دل من که از سنگه میشکنه

چطور انتظار دارم دل و قلب واحساس یه نفر که از شیشه ست نشکنه

منهم شکستم و شکسته شدم

حالا وقتی نیم نگاهی به گذشته می کنیــــم

از کارهای کرده و نکرده مون پشیمون میشم

روزی هزار بار میگیـــم

کاش اینکار رو میکردم

کاش اینکار رو نمیکردم

روزی هزار بار میگیم :

کاش

کاش

کاش

واین شده جزئی از زندگی 

و حالا هم میگم که کاش می شد  درست تصمیم گرفت؛؛؛
تا اینقدر پشیمون نباشیم

کــــاش

کـــــــاش

کـــــــــاش

    (( امیــــر ))

کاش



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( شنبه 86/10/22 :: ساعت 9:59 صبح )
»» داستان 24 سال پیش من

 

وقتی به خودم اومدم  متوجه شدم که بین یه جمعیت گم شدم

جمعیتی که همه سیاهپوش بودند

واین باعث شد که با تمام وجودم بترسم 

تازه معنی ترس رو فهمیده بودم 

پس واقعاً ترسیدم 

4 یا 5 سال بیشتر نداشتم 

خدایاااا اگه من گم بشم چی؟ 

نکنه من اینجا تنها بمونم 

بغض کرده بودم 

اشک توی چشمام بود 

اونجا برام خیلی وحشتناک بود 

همه با هم فریاد میزدند 

همه با هم یه چیزی رو تکرار میکردند 

هر کس من رو بطرف دیگه ای هُل میداد 

همه مشغول کار خودشون بودند 

وای خدا پس بابام کجاست 

دیگه داشتم از ترس سکته میکردم که یهو پیرمردی با ریش سفید و لباسی سراسر مشکی بغلم کرد 

قیافش برام آشنا بود ؛؛ اما نمیدونستم که کیه؟؟ 

اول فکر کردم که امام حسینه که اومده سراغم 

 اونشب شب هشتم محرم بود 

که منهم با بابا و عموهام و داییم اومده بودم مسجد 

ولی اونها رو گم کرده بودم 

 پیرمردصدای دلنشینی هم داشت 

کمی آروم شدم ولی بهر حال من گم شده بودم 

نه  از بابام خبری بود نه از عموهام و داییم 

برای اولین و اخرین بار بود که اونجا از همه شون بدم اومده بود 

نمیدونم چقدر از تنها بودنم گذشته بود که یهو دیدم صدای بلند صلوات اومد 

همه به یه سمت نگاه کردن 

صدای یاحسین یا حسین همه جا بود  

پیرمرد منو گذاشت رو گردنش تا خوب ببینم 

وای خدای من 

یه علم (( کُتَل  25 پَر )) بود که یه نفر بلندش کرده بود 

چه علمی بود 

بزرگ و سنگین 

وقتی اون رو میچرخوندن صداهای زیبایی میداد ،،صدای بهم خوردن آهنها 

وقتی نگاهم به کسی که اون رو بلند کرده بود افتاد خشکم زد 

خدای من اون بابام بود 

ذوق کرده بودم 

همه دور تا دور علم زنجیر میزدند اما من از ذوق زیاد دست میزدم 

به پیرمرد گفتم  که اون بابامه 
اونم فقط یه لبخند زد و گفت:::
                 بگــــو  یا حسین بگو پسر
 

وقتی اینو گفت فکر کردم که مگه اون خودش امام حسین نیست؟؟ 

پس چرا  گفت بگم یا حسین؟؟ 

اونشب فهمیدم که چرا  وقتی هر سال  همه سیاهپوش میشند
لباس بابام با بقیه فرق داره
 

اونشب فهمیدم که چرا همه به بابام احترام ویژ ای میذارند 

دوستش دارن 

اونشب فهمیدم که اون عَلَم بزرگترین عَلَمِ اهوازه(( البته 24سال پیش )) 

و تنها 2 نفرند که میتونند اون رو بلند کنند 

یکی بابای منه ویکی هم آقا عزیز 

اونشب چقدر ذوق کردم که من هر دوشون رو میشناسم 

و تا مدتها توی محل قیافه میگرفتم 

اونشب در عالم بچگی فکــــر کردم که خدا بابام چقدر زور داره 

ولی فهمیدم که اون زور زیادی نداره 

بلکه عشق به حسین داره 

فهمیدم که چرا بابام همیشه موقع خوردن آب میگه یا حسین 

اونشب تصمیم گرفتم که منم مثل بابام بشم 

و این آرزویی بود که برای همیشه در دلم موند 

چون عشق من کجا ووووو عشق بابام کجا؟؟ 

از اون سال هر سال محرم در کنار عَلَمی که بابام بلند میکرد منم زنجیر میزدم 

و بعدهااااااااا 

ساعتها زنجیر میزنم،،،سینه میزنم،،، برای مداح ها شعر میگم 

ولی تنها 2 بار تونستم علم رو بلند کنم اونهم چند سال پیش  

و اونهم از این عَلَمهای چــــوبـــی نه عَلَمِ بزرگ آهنــی 

بعدها فهمیدم که اون پیرمرد مهربون خادم مسجد بوده و من رو هم میشناخته 

ولی 

بعدها بابام بهم گفت که اگه عشق به حسین نباشه نمیتونی کاری کنی 

گفت هر سال با عشق اون عَلَم رو بلند میکنه 
و شاید در روزهای عادی نتونه  تنها نصف اون وزن رو هم بلند کنه
 

          سالهاست که فهمیدم عشق به حسین یعنی چی 

                     ولی هنــــوز کاملاً عاشق نیستم 

                           هنوز هم راه زیادی مونده 

                             راهی بی انتهاااااااااااا 



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( سه شنبه 86/10/18 :: ساعت 11:1 صبح )
»» حرف دل من....

چقــدر مــا آدهـــا خــــودخـــواهــیم

خیلی وقتها ما آدمها احتیاج به تنهایی داریم

خیلی وقتها هم احتیاج به یه همدل

گاهی هم با داشتن یه همدل باید تنها باشیم

تنها باشیم تا ببینیم که چه کردیم

تا ببینیم که چرا اینطور شده؟

گاهی وقتا ،،،،روزها  رو میشماریم

اونم ساعت به ساعت؛؛دقیقه به دقیقه؛؛و حتی ثانیه به ثانیه

میشماریم تا به اون چیزی که میخوایم برسیم

میشماریم چون میدونیم وقتی که این شماره ها به آخر برسه

ما هم به هدفمون میرسیم

اما گاهی وقتا که میدونیم  آخر این شماره یه درد و مصیبته؛؛ دعا دعا میکنیم که تموم نشه

دعا دعا میکنیم که ساعت آرومتر بچرخه

دلمون میخواد ساعت رو داغون کنیم تا زمان متوقف بشه

در ضمن گاهی هم که اون روز برامون بهترین روزه

مخصوصاً وقتی که عشقت کنارت باشه

بازهم دعا میکنیم که دیرتر بگذره......

باز هم دعایی برای کند شدن زمان

دعای برای گذشتن از روز اونم در یک چشم بهم زدن

اینجاست که آدم احتیاج داره که تنها باشه

تنها باشه و فکـــــر کنه که چقدر خودخواهه

چرا؟

چرا ما باید اینقدر خودخواه باشیم؟؟

منم خودخواهم

منم بارها و بارها آرزو کردم

آرزو کردم که زمان ثابت بمونه،،،آرزو کردم که زود بگذره

آره ما خودخواهیم

چون فقط خودمون رو میبینیم

شاید وقتی آرزوی کندی زمان رو داریم کسی آرزوی زودگشتن داره

((( مخصوصاً وقتی که تو آرزو میکنی دیر بگذه ولی کسی که کنارتِ آرزوی زود گذشتن زمان رو میکنه )))

پس چرا فقط به خودمون فــــکـر میکنیم؟؟

به این میگن خودخواهــــی

ما خودخواهانه آرزو میکنیم
ولی خدا واقعبینانه و بزرگوارانه جواب میده



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( دوشنبه 86/10/17 :: ساعت 11:48 صبح )
<   <<   41   42   43   44   45   >>   >
»» لیست کل یادداشت امیر

پیر شده ام
بنیان
شاید وقتی دیگر
باور
سفری بی پایان
شعر
من و عمو ماشاالله
فکر و خیال
قمار دنیا
خسته ام
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 3
>> بازدید دیروز: 40
>> مجموع بازدیدها: 466657
» درباره امیر امیری

خلـــوتگـــه دل
امیـــر امیــری
سفری در پیش است سفری بی پایان سفری تا به تمنای نگاهی بماند همه جا و همه وقت (امیر امیری)
» آرشیو مطالب
1. سال 1384 (1)
2. سال 1384 (2)
3. سال 1385 (1)
4. سال 1385 (2)
5. سال 1385 (3)
6. سال 1385 (4)
7. سال 1385 (5)
8. سال 1386 (1)
9. سال 1386 (2)
10. سال 1386 (3)
11. سال 1386 (3)
12. سال 1386 (4)
13. سال 1386 (5)
14. سال 1387 (1)
15. سال 1387 (2)
16.سال 1387 (3)
17. سال 1387 (4)
18. سال 1387 (5)
19. سال 1388 (1)
20. سال 1388 (1)
21. سال 1388 (2)
22. سال 1388 (3)
23. سال 1388 (4)
24. سال 1389 (1)
25. سال 1389 (2)
26. سال 1389 (3)
27. سال 1390 (1)
28. سال 1390 (2)
29. سال 1390 (3)
30. سال 1390 (3)
31. سال 1390 (4)
32. سال 1391 (1)
33. سال 1391 (2)
34. سال 1391 (3)
35. سال 1391 (4)
36. سال 1392 (1)
37. سال 1393 (1)
38. سال 1393 (2)
39. سال 1394 (1)
40. سال 1394 (1)
41. سال 1394 (2)
42. سال 1395 (1)
43. سال 1395 (2)
44. سال 1395 (3)
45. سال 1396 (1)
46. سال 1396 (2)
47. سال 1396 (3)
48. سال 1397 (1)
49. سال 1397 (2)
50. سال 1397 (3)
51. سال 1397 (4)
52. سال 1398 (1)
53. سال 1398 (2)
54. سال 1398 (3)
55. سال 1399 (1)
56. سال 1399 (2)
57. سال 1400 (1)
58. سال 1401 (1)
59. سال 1402 (1)

» موسیقی وبلاگ

ابزار وبمستر

ابزار وبمستر