آرام و آهسته گام بر میدارم،،،هرچند نــامطمئــنم اما باز هم به جلو میروم
میروم تا شاید بتوانم اندکی از خود دور گَـــردم
دور گردم تا شاید بتوانم در این دنیای وانفسا اندکیخــودفـــــروشــــی
نمایم
اما نه آن خودفروشی که همگان می پندارند....نــه!!!چراکه من تنها در پی فروختن اندکی از خویشتنم
من در پی فروختن وجــدان خویشم
در پی آنم تا شاید کمی آرام گیرم
در پی فروش وجدانم هستم تا شاید بتوانم در مقابل این ظلم روزگار زبان بر دندان خود گیرم و دم بر نزنم
در پی فروش این نعمت خدادادیم تا شاید بتوان اندکی؛؛آری تنها اندکی از ظالم بودن بندگان خدا را تحمل نمایم و خود را از گٌرده روزگار بیرون کشم
آری،،من در پی آنم تا شاید بتوانم شبها را با آرامش سپری کنم ،،تا شاید اندکی فارغ از دنیا و مردم گردم
و اینک هر چند که نامطمئنم!!! اما بدنبال خریداری برای وجدان خویشم
چراکه نمیتوانم مثل هزاران انسان دیگر پای بر روی آن نهم
نمیتوانم....
پس چه بهتر که از آن رهایی یابم
گاهی اوقات خیلی فکر می کنم و بعد از هر تفکری ؛؛ دلــم می گیره
گاهی براحتی حکمتهای خداوند رو درک میکنم و گاهی هم نه!!
گاهی درک میکنم که آدمها چرا میمیرند،درک میکنم که آدمها چرا در اوج بی گناهی باز هم مقصرند ،،که چرا آدمها اسیر هوی و هوس میشن،،در ک میکنم که آدمها چرا اختیار خودشون رو از دست میدن،، ولی یه چیز رو هیچوقت درک نکردم !!! هیچوقت درک نکردم که چرا خیلی از ما آدمها ؛روزانه باید گرفتار بعضی آدمهای نامرد و پست بشیم؟؟ نمیتونم در ک کنم که چرا روزانه هزاران نفر مجبورند که جلوی بعضی از آدمهای خدا نترس سر خم کنند و دم نزنند!!! نمیتونم درک کنم که چرا گاهی سرنوشتمون باید به دست آدمهایی رقم بخوره که هیچ بویی از انسانیت نبردن،، وبخدا هیچوقت درک نکردم و نمیکنم که چرا بعضی از آدمها فقط خودشون رو میبینند؟؟ که چرا بعضی ها وقتی پشت میز ریاست قرار می گیرند فکر میکنند که میتونند برای دیگران تعیین و تکلیف کنند و اونها رو هرطور که دوست دارن برقصونن!! هر چند که زیاد هم بیراه فکر نکردند.....چون این دوره و زمونه اینطوره..
اینطوره که آدم باید نامرد باشه،،ولی من نمیتونم
اینطوره که آدم باید پست و حقیر باشه تا خودشو ببینه ولی باز هم من نمیتونم
یعنی نه تنها من بلکه هنوز هم عده زیادی هستند که نمیتونند نمیخوان که اینطور باشند ولی چه کنیم که کاری از دست کسی ساخته نیست....چه کنیم که اونها سوارند و ما پیاده
کمی از حرف دلم رو گفتم ولی هنوز هم هزاران حرف برای گفتن دارم و هنوز هم نفهمیدم که این حکمت خدا چیه؟؟
که چرا این افراد رفتن بالا؟؟ و نمیذارن کس دیگه ای بالا بره که مبادا یه وقت بالاتر ازشون بره
چه کنیم که اونها رئیسند و مرئوس
چه کنیم که گـوشـی برای شنیدن نیست
و چه کنیم که عـدالـتی هم نیست
عـدالت نیست
عـدالت نیست
موسی مندلسون، پدر بزرگ آهنگساز شهیر آلمانی، انسانی زشت و عجیب الخلقه بود. قدّی بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت.
موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد که دختری بسیار دوست داشتنی به نام فرومتژه داشت. موسی در کمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد، ولی فرمتژه از ظاهر و هیکل از شکل افتاده او منزجر بود.
زمانی که قرار شد موسی به شهر خود بازگردد، آخرین شجاعتش را به کار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرین فرصت برای گفتگو با او استفاده کند.. دختر حقیقتاً از زیبایی به فرشته ها شباهت داشت، ولی ابداً به او نگاه نکرد و قلب موسی از اندوه به درد آمد. موسی پس از آن که تلاش فراوان کرد تا صحبت کند، با شرمساری پرسید:
- آیا می دانید که عقد ازدواج انسانها در آسمان بسته می شود؟
دختر در حالی که هنوز به کف اتاق نگاه می کرد گفت:
-بله، شما چه عقیده ای دارید؟
-من معتقدم که خداوند در لحظه تولد هر پسری مقرر می کند که او با کدام دختر ازدواج کند. هنگامی که من به دنیا آمدم، عروس آینده ام را به من نشان دادند، ولی خداوند به من گفت:
-«همسر تو گوژپشت خواهد بود.»
درست همان جا و همان موقع من از ته دل فریاد برآوردم و گفتم:
«اوه خداوندا! گوژپشت بودن برای یک زن فاجعه است. لطفاً آن قوز را به من بده و هر چی زیبایی است به او عطا کن.»
فرومتژه سرش را بلند کرد و خیره به او نگریست و از تصور چنین واقعه ای بر خود لرزید.
او سالهای سال همسر فداکار موسی مندلسون بود.
&&&&&
نمیدونم هدفم از نوشتن این داستان چیه و یا اینکه شما چه برداشتی از اون دارید
ولی هر چی که هست خیلی دوست دارم که اگر فردی میتونه سرنوشت ساز باشه چند لحظه؛؛فقط چند لحظه خودش رو جای فرد مقابل بذاره و درست و عاقلانه تصمیم بگیره !!!
شـایــد آنــروز بیــایـد ...شـایــد !!!!
هزارن نفر برای بارش باران دعا کردند
اما کاش میدانستند که خدا
با کودکی است که کفشهایش سوراخ است
شب قدر است
شب حسرت
شب ضربت
شب شکستن حرمت
شب ضربت زدن برفرق مولا
شب ضربت برآن سالار دنیا
شب ضربت به فرق پیر ایتام
شب تنهایی قوم امیران
خداوندا...
در این دنیای وانفسای فانی
چه کرد آن ملجم نامرد،مرادی
نه تنها ضربتش بر فرق مولا
که لیکن ضربتش بر فرق دنیا
همه دنیا دراین ماتم فرو رفت
امام ما علی ،ازبین ما رفت
شعر:: امیر امیری
به حق این شبهای عزیز حلالم کنید
و در لحظه های آسمانی دعا و شکفتن گلهای ربنا
مرا هم به یاد آورید.
بهتره که ما آدمها از خوبــی های دیگــران بـرا خودمون یه دیــوار بسازیم،،
و هر وقت که کسی در حقمون بــدی کرد فقط یه آجر از اون دیوار رو برداریم،،
چون بی انصافیه اگه دیــوار رو خراب کنیم!!!
عشق زیباست
عشق رویاست
عشق،تلاقی نگاه بی قرار است
همان که ممکن است یک لحظه باشد
عشق، نفس است و یک هوس
اما
عشق همان رنگین کمان زندگانی ست
چرا که ،،عشق هر لحظه یه رنگیست
گهی سبز است همان رنگ درختان
گهی آبی به رنگ آسمان
گهی مشکیِ،مشکی به رنگ تیره بختی
خداوندا
دلم تنگه ،، دلم تنگه
غم این عاشقا
پررنگه پررنگِ
عشق
پراست از ترس و فریاد
که مبادا عشق رود
بر بادِ برباد
عشق،تلاقی نگاه بی قرار است
همان که ممکن است یک لحظه باشد
عشق، نفس است و یک هوس
عشق بس است ؛؛؛عشق بس است
عشق رویاست
عشق رویاست
عشق
پراست از ترس و فریاد
که مبادا عشق رود
بر بادِ برباد
(( امیر امیری ))
ای عشق
ای عشق مرا رها کن
مرا رها کن تا آنگونه که خود می خواهم همراهت گردم
مرا رها کن تا آنگونه که خود دوست دارم یاریت کنم
مرا رها کن
مرا رها کن تا با میل و اراده خویشتن باز گردم
مرا رها کن تا از صمیم قلب عاشق گردم
آنهم به حرمت زیبایی دل عاشقان
* امیر امیری *
نمیدانم
نمیدانم چرا اینگونه می پنداری
نمیدانم
نمیدانم چرا اینگونه می نالی
نمیدانم
نمیدانم چرا هر لحظه ام ابریست
نمیدانم
****
شاید گاهی احتیاج است که تنها به یک کلمه بسنده کرد:
معذرت
شعری امروز برای خدایم می نویسم
از نور
نه از عشق های زمینی پر غرور
لبخندی از بی گناهی
از روز و شبی پر از پاکی
نه از اخم و عرق شرم گناه
از بستن چشم ها و خیال خدا در سر
نه نگاهی خیره و بیهوده یا خیال شیطان پر از شر
از نبض های آرام بودنم
از تکیه گاهی محکم
از رفتن حس های پر از سرودنم
از گرمی آه افسوس در سر تا سر تنم
یا گاهی هم از رویایی با خدا بودن پر از نوازش
اما
کم دارم از خوبی ها
شرم دارم از حضورم پیش خدا
اینهمه نور از او
و من پر از لکه های بی نور گناه
اما بازهم آرزویم این است
نشوم از خدا،جدا
حتی با گهگاهی گناه
دست بر روی شعرم می گذارم
با نگاه سردی
با آه گرمی
سر بروی زانو می گذارم...