سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خلـــوتگـــه دل
 
 RSS |خانه |ارتباط با امیر امیری| درباره امیر امیری|پارسی بلاگ
»» خوبـی و بــدی !!!

 

بهتره که ما ‏آدمها از خوبــی های دیگــران بـرا خودمون یه دیــوار بسازیم،،

و هر وقت که کسی در حقمون بــدی کرد  فقط یه آجر از اون دیوار رو برداریم،،

چون بی انصافیه اگه دیــوار رو خراب کنیم!!!



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( سه شنبه 87/6/19 :: ساعت 11:17 صبح )
»» عشق یعنی !!!

عشق زیباست

عشق رویاست

عشق،تلاقی نگاه بی قرار است

همان که ممکن است یک لحظه باشد

عشق، نفس است و یک هوس

اما

عشق همان رنگین کمان زندگانی ست

چرا که ،،عشق هر لحظه یه رنگیست

گهی سبز است              همان رنگ درختان

گهی آبی                       به رنگ آسمان

گهی مشکیِ،مشکی       به رنگ تیره بختی

خداوندا

دلم تنگه ،، دلم تنگه

غم این عاشقا

پررنگه پررنگِ

عشق

پراست از ترس و فریاد

که مبادا عشق رود

بر بادِ برباد

عشق،تلاقی نگاه بی قرار است

همان که ممکن است یک لحظه باشد

عشق، نفس است و یک هوس

عشق بس است ؛؛؛عشق بس است

عشق رویاست

عشق رویاست

عشق

پراست از ترس و فریاد

که مبادا عشق رود

بر بادِ برباد

 (( امیر امیری ))



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( دوشنبه 87/5/7 :: ساعت 11:11 صبح )
»» رهایی

ای عشق

ای عشق مرا رها کن

مرا رها کن تا آنگونه که خود می خواهم همراهت گردم

مرا رها کن تا آنگونه که خود دوست دارم یاریت کنم

مرا رها کن

مرا رها کن تا با میل و اراده خویشتن باز گردم

مرا رها کن تا از صمیم قلب عاشق گردم

آنهم به حرمت زیبایی دل عاشقان

 

* امیر امیری *



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( دوشنبه 87/4/31 :: ساعت 12:34 عصر )
»» جرات !!!

نمیدانم

نمیدانم چرا اینگونه می پنداری

نمیدانم

نمیدانم چرا اینگونه می نالی

نمیدانم

نمیدانم چرا هر لحظه ام ابریست

نمیدانم

 ****

شاید گاهی احتیاج است که تنها به یک کلمه بسنده کرد:

         معذرت



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( یکشنبه 87/4/30 :: ساعت 6:17 عصر )
»» پر از گنـــاهم !!!


شعری امروز برای خدایم می نویسم
از نور
نه از عشق های زمینی پر غرور
لبخندی از بی گناهی
از روز و شبی پر از پاکی
نه از اخم و عرق شرم گناه
از بستن چشم ها و خیال خدا در سر
نه نگاهی خیره و بیهوده یا خیال شیطان پر از شر
از نبض های آرام بودنم
از تکیه گاهی محکم
از رفتن حس های پر از سرودنم
از گرمی آه افسوس در سر تا سر تنم
یا گاهی هم از رویایی با خدا بودن پر از نوازش
اما
کم دارم از خوبی ها
شرم دارم از حضورم پیش خدا
اینهمه نور از او
و من پر از لکه های بی نور گناه
اما بازهم آرزویم این است
نشوم از خدا،جدا
حتی با گهگاهی گناه
دست بر روی شعرم می گذارم
با نگاه سردی
با آه گرمی
سر بروی زانو می گذارم...



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( سه شنبه 87/3/28 :: ساعت 10:5 صبح )
»» در این روزگــــار نا مراد !!!

دختر با ظاهری ساده و نه مذهبی در حال عبور کردن از خیابان بود پسری از پیاده رو داد زد سیـبیـلـــو چطوری؟ دختز کاملا خونسرد تبسمی کرد و جواب داد وقتی تو زیر ابرو بر می داری من سیبیل می زارم تا این جامعه یه مرد هم داشته باشه

 پسر سرخ شد و چیزی نگفت./

فهمیدن عشق را چه مشکل کردند

ما را ز درون خویش غافل کردند

 انگار کسی به فکر ماهی ها نیست

سهراب بیا که آب را گل کردند


مراقب افکارت باش که گفتارت میشود... مراقب گفتارت باش که رفتارت میشود...
مراقب رفتارت باش که عادتت میشود... مراقب عادتت باش که شخصیتت میشود...
مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت میشود

 



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( سه شنبه 87/3/7 :: ساعت 8:37 صبح )
»» خستگی من از !!

 

 و کلافه از دست اون احمقهایی که اینطوربرنامه ریزی کردن))..
 هوای سنگین و خواب آلودش .. و خسته از اینکه هر روز ساعت 20/6 صبح مجبور باشی قیافه کسی رو ببینی که اصلاً ازش خوشت نمیاد ** همونطور اون از تو **
(( جناب ببو گلابی اعظم)) ...
خسته شدم از اینکه حسین مرتب بگه بیا چایی بخور و من بخاطر حجم کارم نتونم برم و اونهم بدون من چایی نخوره و فقط غرولند کنه..خسته شدم از اینکه بعضی ها وقتی تلفن میزنند چند ثانیه طول میکشه تا صحبت کنند چراکه با آیفون شماره گیری میکنند و تا بخوان حرف بزنند،،،،

خسته شدم از گوش میکنی گفتن های حسین... خسته شدم از 7 ثانیه های حسین

حتی دیگه خسته شدم از نگهداری و غذا دادن به طاووسم,,هر چند که بی نهایت زیباست اما واقعاً برام خسته کننده شده چون مدام باید نگرانش باشم که نکنه...

ولی با این حال خوشحالم

خوشحالم از اینکه دو روز در هفته رو میتونم اونطور که دلم میخود زندگی کنم..هرچند که اون دو روز هم میرم سر کار(( پرورش ماهی)) ولی اون کار،کاریه که مال خودمه و اگر هم خستگی ای در اون باشه باز هم این کار برام جالبه...

اونقدر از خستگی حرف زدم که واقعاً خستگیم چند برابر شد



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( یکشنبه 87/3/5 :: ساعت 4:32 عصر )
»» دلتنگتــــانــــم

مــــــادرم

در تمام طول زندگی بی ارزشم،هیچ چیز به مانند عشق تو برایم اینگونه باارزش نبوده است؛عشقی که در تمام لحظات زندگی همراه من بوده و هست و دعای خیری که از عشق و احساس و قلب مادر بودنت سرچشمه می گیرد و همواره حافظ من است،،چراکه در درگاه احدیت هم آنقدر والا و بلند مرتبه ای، که خداوند هم دعایت را استجابت می نماید،

کاش میدانستی؛که چقدر برایم عزیز و گرانقدر و ارزشمندی مــــادر .

مادری دلسوز مهربان که در تمام طول زندگی،در میان دامان پر مهرت پرورده شده ام و آسایش و راحتی را تجربه کرده ام؛؛

کاش می توانستم که شب بیداری هایت را به دلیلی جز عشق تعبیر کنم تا اگر در احترامت قصوری کردم،بخاطر برداشت ابلهانه خودیش،، خود را سرزنش نکنم ،،، اما نتوانستم، چراکه نامت خود به تنهایی آنقدر باارزش و منزه است که تمام شکوه عالم در مقابلش سر تعظیم فرو می‏آورند و اگر تمام دنیا را پیشکشت کنم باز هم نمی توانند تنها ذره ای ارزشمند نامت باشند، حال چه رسد به عشق و مهربانی و وفا و فداکاریت.//

 

و تو ای پـــدر

کسی هستی که ذره ذره وجودم را شکل دادی و راه های خوب زندگی کردن را به من آموختی ،،تو کسی هستی که با تلاش شبانه روزیت مرا به ثمر نشاندی و پرورش دادی ؛ تو اولین کسی هستی که تمام ایدئولوژی های زندگی را برایم بازگو کردی؛

کاش میدانستی که چقدر برایم عزیزی و کاش میدانستی که این روزها چقدر دلتنگ با تو بودنم، و کاش میدانستی که ... ،

در کودکی زندگی را زیبا دیده ام،چرا که آن روزها همیشه زندگی را در چهره شاداب تو خلاصه می کردم،آن روزها دنیایی کوچک داشتم،دنیایی که تنها در محیطی امن و دلنشین و در کنار تو و مادر خلاصه می شد؛ اما این روزها زندگی برایم سخت و ناگوار گردیده ،

             چـــرا کـه دلتنگتـــان هستـــــــم،//

 

عـــزیـــزانــــم

کاش می دانستم که چگونه می توانم  حرمتتان دارم و عشقتان را پاسخگو باشم

می دانم که هیچگاه در حضورتان اینگونه ستایشتان نکرده ام ،،واین خبط بزرگ مرا تنها به حساب خجل بودنم گذارید نه سنگدلی و بی احساس بودنم.

اما اکنون که فرسنگها از شما فاصله گرفته ام ،،نیازمند لحضه ای ،،آری تنها لحضه ای با شما بودنم .....

و اکنون ستایشگرتـــانم

و بخاطر وجود پرمهر و محبتتان خداوند بزرگ را شاکــرم



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( دوشنبه 87/2/30 :: ساعت 2:37 عصر )
»» نامه ای برای ثبت در...

      


 کاش از بدو تولد چنین بودم.کاش هیچگاه و هیچوقت لذت بودن را نمی چشیدم...و کاش هیچگاه لذت داشتن پاییرا برای برداشتن گام های بلند احساس نمی کردم ؛کاش هیچگاه دویدن را تجربه نکرده بودم و کاش پــریـــدن برایم لذت بخش نبود و کاش اینگونه در حسرت راه رفتن و دویدن نبودم

اما اینگونه !!!!

مدتهاست که مجبورم اینگونه باشم...اینگونه زندگی کنم و اینگونه در میان ناتوانی ها و حسرتها محسور باشم ....ایکاش که اینگونه نمی شد...

بسیار سخت است از دادن عضوی و چه دشوار است که خود را اینگونه ناتوان احساس کنی..

اینکه چنین بی پروا می گویم ناتوان ؛منظور ؛؛ عدم تمایل خود است برای تلاش....چرا که در تمام طول زندگی در تمام جهات حرکت کرده ام  اما اکنون و با چنین وضعیتی،  بسیاری از کارها را بعید میدانم و دور از دسترس....و این یک حس است؛؛شاید حسی بنام ناامیدی.

گذشت روزگاری که همگان تشویقم می کردند برای پریدن از موانع زندگی...موانعی که بسیاری از آنها را نه زندگی بلکه کسانی برایم ایجاد کردند که تنها از آنها شعار شنیده بودم و حرف.

تنها شعار بود و شعار و هزاران کلام بیهوده و یاوه...و من و امثال من چه زود باور بودیم که ساده لوحانه تمام کلام آنان را پذیرفتیم

اما اکنون که اینگونه در قابی و در چهارچوبی  گرفتار گشته ام خبری از آنان نیست

چرا که تمام آنانی که روزی مشوقم بودند اینک که ناتوان گشته ام، تنهایم گذارده اند و از من گریزانند

خبری از آن ****  انسان نما نیست

اکنون در تمام زوایای ذهن بیدار خود بدنبال این می گردم که بتوانم رفتار این گراز های انسان نما را درک نمایم

امـــا نمیتـــوانـــــم....

هزاران هزار جوان مثل من که اینگونه در گردابی گرفتار گشته ایم و خلاصی از آن کاریست بس دشوار و تا حدی غیر ممکن

آنچه را که دیگران خواسته اند ما محکوم به تحمل کردنش هستیم ؛آنچه را که ما نمی خواستیم و تحملش را هم نداریم و نخواهیم داشت.

در این روزگار این نااهلان بی صفت هر کسی را مورد تاراج و غارت قرار داده اند

ده ها دل شکسته و صدها  قلب پرپرشده،،، و هزاران که نه بلکه میلیونها جوانی که آمال و  آرزوی خویش را بر باد رفته می بینند

و اکنون هیچکس جوابگوی این نامردی ها نیست...

واکنون من و امثال من محکوم به صبر کردنیم وتحمل.

این روزها دیگر نمی توانم گامهای بلند بردارم؛مجبورم که در ذهن خویش پرواز کردن را بیازمایم تا شاید اینبار موفق شوم (( در رویا و خیال خویش ))

البته اگر اراده ای در کار باشد چراکه این روزها قربانیان این گونه رفتارها و بایدها و نبایدها در  جامعه رو به فزونی ست و بالطبع برای منی که شاید قربانی اینگونه رفتارها هستم دیگر حسی نمانده باشد.

 این روزها ایکاش ها را در هر لحظه احساس میکنم که ایکاش اینگونه نمی شد

که ایکاش میتوانستم به آرامی از کنار موانع رد شوم تا اینکه اینگونه نیاز به پریدن داشته باشم./

این روزها فقدانش را بیش از هر روز دیگری احساس میکنم

و بارها و بارها در خیال خود دویدن را تمرین کرده ام

بارها بارها افسوس خورده ام که ایکاش آن روزها بیشتر لذت داشتن را چشیده بودم

کاش....

خدا میداند که روزانه چندین نفر بدین درد گرفتار می گردد

دردی بنام جامعه ای فاسد که ما گرفتارش هستیم

وهیچ کس و هیچ چیز نمیتواند دوای این درد باشد جز.....

 هر چند که میدانم این حس نا امیدی در من اشتباه است

اما اینک ناامیدم و دلشکسته




کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( دوشنبه 87/2/16 :: ساعت 9:27 صبح )
»» کلام !!!

امروزحس بدی دارم،،،یه حس عجیب؛؛ کسلــم و بی حوصله....عصبی و تنـدخـــو....سردرگمم و پریشان.... وحسی تؤام با نگــرانـی و دلشـوره./

خودمم نمیدونم چرا؟


این حس گاهگاهی به سراغم میاد و بعد از کمی قلقلک دادنم برای مدتی بهم آزادی میده و بعد دوباره روز از نو و روزی از نو.../

گاهی فکر میکنم که ما آدمها بهتره یه گورستان برای خودمون داشته باشیم

گورستانی در قلب برای دفن کردن تعدادی از کلمات

تا کلامی که قراره از دل بیرون بیاد و باعث آزار کسی بشه؛؛در همون گورستان مدفون بشه...

کاش قبل از گفتن هر کلامی کمی به اون فکر کنیم

و کاش هیچوقت با کلاممون باعث آزار کسی نشیم؛؛


                                                کلامی بیهوده گفتم 

دلی را شکستم

کلامم ز دل بود

ولی بی هنر بود

هنر در کلام است

ز صرف و بیان است

منم ؛بی هنر مرد

منم ؛بی هنر یار

کلامم ز دل بود

ولیکن دلی را شکستم

نمیدانم امروز

چه حسی ست که دارم؟

چه حس غریبی ست

چه حس عجیبی ست

غریب است و گویا

عجیب است و پویا

زدلتنگی یار

دلی را شکستم

کلامم ز دل بود

ولی بی هنر بود

                                                                      

                                                                                                                  (( امیر امیری ))




کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( شنبه 87/2/14 :: ساعت 9:0 صبح )
<   <<   41   42   43   44   45   >>   >
»» لیست کل یادداشت امیر

پیر شده ام
بنیان
شاید وقتی دیگر
باور
سفری بی پایان
شعر
من و عمو ماشاالله
فکر و خیال
قمار دنیا
خسته ام
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 38
>> بازدید دیروز: 21
>> مجموع بازدیدها: 466652
» درباره امیر امیری

خلـــوتگـــه دل
امیـــر امیــری
سفری در پیش است سفری بی پایان سفری تا به تمنای نگاهی بماند همه جا و همه وقت (امیر امیری)
» آرشیو مطالب
1. سال 1384 (1)
2. سال 1384 (2)
3. سال 1385 (1)
4. سال 1385 (2)
5. سال 1385 (3)
6. سال 1385 (4)
7. سال 1385 (5)
8. سال 1386 (1)
9. سال 1386 (2)
10. سال 1386 (3)
11. سال 1386 (3)
12. سال 1386 (4)
13. سال 1386 (5)
14. سال 1387 (1)
15. سال 1387 (2)
16.سال 1387 (3)
17. سال 1387 (4)
18. سال 1387 (5)
19. سال 1388 (1)
20. سال 1388 (1)
21. سال 1388 (2)
22. سال 1388 (3)
23. سال 1388 (4)
24. سال 1389 (1)
25. سال 1389 (2)
26. سال 1389 (3)
27. سال 1390 (1)
28. سال 1390 (2)
29. سال 1390 (3)
30. سال 1390 (3)
31. سال 1390 (4)
32. سال 1391 (1)
33. سال 1391 (2)
34. سال 1391 (3)
35. سال 1391 (4)
36. سال 1392 (1)
37. سال 1393 (1)
38. سال 1393 (2)
39. سال 1394 (1)
40. سال 1394 (1)
41. سال 1394 (2)
42. سال 1395 (1)
43. سال 1395 (2)
44. سال 1395 (3)
45. سال 1396 (1)
46. سال 1396 (2)
47. سال 1396 (3)
48. سال 1397 (1)
49. سال 1397 (2)
50. سال 1397 (3)
51. سال 1397 (4)
52. سال 1398 (1)
53. سال 1398 (2)
54. سال 1398 (3)
55. سال 1399 (1)
56. سال 1399 (2)
57. سال 1400 (1)
58. سال 1401 (1)
59. سال 1402 (1)

» موسیقی وبلاگ

ابزار وبمستر

ابزار وبمستر