گاهی وقتها دنیا یه رنگ دیگه ست
یعنی همون وقتهایی که دلت هوای یه جای خاص رو داره
میدونی چه موقع رو میگم؟
همون وقتهایی که آروم یه گوشه کز میکنی.. یا روی تخت ولو میشه و دستت رو میذاری رو چشمات
همون وقتهایی که من بهش میگم گاهی.... داری خوب فکر میکنی
داری فکر میکنی و سبک و سنگین، بالا و پایین
داری دو دوتا میکنی که ببینی چرا اینجور نشد یا چرا بهتر نشد
و یا حتی فقط خدارو شکر میکنی که خدایا، شکر که اینطور شد
آره ... و این زمان درست از همون وقتهاست که درگیری
درگیر اینکه ببینی پشت سرت چی شده و چی نشده
ببینی چی خراب شده و چی بهتر شده
کدوم پل خراب شده و کدوم پل تعمیر!
داری فکر میکنی که ببینی باید اروم بشی یا نابود؟
همون وقتهایی که تو فکری و آروم آروم آروم دلت تنگ میشه برا خیلی چیزا
خیلی چیزا
و این خیلی چیزا همون حکایت گاهی وقتهای خودمه
این خیلی چیزا خیلی برام معنی داره و یه دنیا حرفه
میتونه یه حس اعتماد باشه یا یه تصمیم اشتباه و یه پردازش درست
و یا حتی از دست دادن یه عزیز
پس گاهی وقتها ، خیلی چیزا میتونه برای آدم مهم باشه
اونقدر مهم که یکهو تو رو به سکوت میرسونه
و وقتی به سکوت برسی دیگه اونوقته که برای خودت هم خطرناکی
چه برسه به دیگران
و گاهی وقتها باید بگی بیخیال... نقطه سرخط
اما یادت باشه که فقط یکبار
نه بارها و بارها و بارها
پس گاهی وقتها خیلی از چیزایی که برای دیگران مهم نیست
میتونه برای تو خیلی خیلی خیلی مهـــم باشه
و این از همون وقتهاست که هیچ وقت کوتاه نمیام
هیچوقت
* امیر امیری *
چه ساده میتوان دلتنگ شد
و چه ساده میتوان اشک ریخت
انگاه که تنها تو باشی و خدای خود
به دور از هر گونه ناپاکی
میتوان ساده بود
به شرط آنکه دلت پاک باشد
* امیر امیری *
چشم بستم و دیدم تو شدی جان و جهانم
* امیر امیری *
روزهاست که سال هم نو شده
اما ما هنوز همانیم
انسانیم
انسانیم، و نه آدم
همانانی که دروغ می گویند
همانانی که ریا می کنند
و همانانی که نام انسان را یدک می کشند
و هنوز هم حتی به راه نیز نرسیده ایم
که بخواهیم اولش باشیم یا آخرش
ما هنوز هم همانیم و شماره سالها برایم تفاوتی ندارد
ما هنوز همانیم
بی امید آدم بودن و آدم شدن زنده ایم
چرا که لبالب شده ایم از جور روزگار
از قهر کردگار
از یار بی قرار
و ما هنوز همانیم...
انسانیم و نه آدم
* امیر امیری *
گاهی به تنگ می آیی از هر آنچه که هستی
آنچنان که
فریاد هم چاره کارت نمی شود
* امیر امیری *
گاهی دلتنگی می آید
غم می آید
ماتم هم می آید
و چنان بر سرت آوار میگردند که نمیدانی حکمتش در چیست
و تو میمانسی کوهی از دردهای دیر درمان
نمیگویم بی درمان چون خدا هنوز هم هست
و میدانم در کورسوی ناامیدی به سراغم خواهد آمد
اما گاهی بعضی دردها دیر درمانند
و دیگر دردی، بی درمان
و اما اینروزها از همه طرف، هر آنچه که هست،
دلتنگی،درد، غم و اندوه به سویم هجوم آورده اند
و من مانده ام دنیایی فکر و خیال
* امیر امیری *
گاهی وقتها دلتنگی امانم نمیدهد
مهم نیست من کجایم و تو کجا
او خودش می آید و می ماند
امان از این درد لعنتی
* امیر امیری *
تو ای باران پاییزی
چرا اینقدر غم انگیزی؟
گاهی یک حس بد و
گاهی یک حال خوب
چه میشود این حال من، در این روزهای زرد پائیزی
میدانم... حال من هم بلاتکلیف است
یک سردرگمی خاص، از جنس پاییز
پاییز......
وقتیکه نه حال هوا خوب است، نه حال دل
عجیب دلتنگی می آورد این پاییز
میدانم... راست میگویی،
بجز دلتنگی عجیب بلاتکلیفم
بلاتگلیف مثل برگ درختان،
که نمیدانند ساعتی دیگر بر شاخه درخت پادشاهی میکنند،
یا در زیر پایی له شده اند، آنهم با صدایی گوشخراش
حال عجیبی ست
شاید وقت ریزش من هم باشد
شاید امروز.... شاید فردا
و حتی شاید ساعتی دیگر
* امیر امیری *
گاهی وقتها یه چیزایی هست
که نباید باشه
وگاهی هم یه چیزایی نیست
که باید باشه
درست همون وقتی که آرامش هست و نیست
* امیر امیری *