دلتنگم
دلتنگم و دلگیـــر
دلتنگی آنچنان روح خسته وافسره ام را در سیطره خویش قرار داده که گویی قرار است میهمان دائمی تن خسته ام باشد.
چه گویم که این حس نه چندان غریب در تک تک سلولهایم رسوخ کرده و خون مسمومم را آلوده تر ساخته
افسارم در دست اوست و مرا به هر سو که میخواهد میراند
گاهی آرام، گاهی آهسته
و گاهی چنان بر پیکرم تازیانه میزند که گویی پایان نزدیک است و ....
و گاهی قلبم را نشانه میگیرد
نشانه....هدف .... آتش
ابنروزها گویی دلتنگی تصمیم گرفته فقط بر من بتازد
میدانم که مرا محکوم خواهی کرد به اغراق گویی
اما باور کن اینچنین نیست
بیش از آنچه که فکرش را بکنی دلتنگم
اما این زبانم چنان حس دلتنگی و دلگیریم را بیان میکند که گویی من تنها انسان دلتنگم و بس
و میدانم در نهایت چاره ای ندارم جز تسلیم
و اما هنوز هم با تمام این اوضاع گاهی در گوشه دلم خوش خوشکم میشود از این حس، چرا که احساس میکنم هنوز هم عاشقم، نه یک انسان بی احساس
ولی....
هیچ کس جز تو نمیداند که تا چه حد دلتنگم
تنها تو میدانی که من چه ها کردم که دلتنگ نباشم
و تنها تو میدانی که تا چه حد دلتنگم و دلگیــــــــر
( امیر امیری )
آنگاه که عاشقی
چه راحت میشکند دلــت گاهی
با امـــا و اگـــر و شایـــدی
(امیر امیری)
عاشقانه هایم را برای که بنویسم
اکنون که
قلبی شکسته دارم و دستانی زخمی و لبهایی خاموش!!
( امیر امیری )
کاش میدانستم
کاش میدانستم که چگونه میتوانم خود را در تیررس نگاه تو قرار دهم
بی آنکه تو را بیازارم
( امیر امیری)
خواستم چیزی بگویم،
گفتند سکوت کن، چرا که جواب ابلهان خاموشی ست
من هم سکوت کردم و سکوت
اما میترسم
میترسم از اینکه آنقدر سکوت کنم تا بگویند
حرف حق جواب نداشت
( امیر امیری )
امان از وقتیکه دل آدم چنان بگیره
که حتی خودش هم حال خودش رو نفهمه
( امیر امیری )
مدتهاست که آنقدر فریاد هایم را سکوت کرده ام
که اگر چشمانم بنگری کــر میشوی
( امیر امیری )
هنوز هم بعد از سالها همچنان نمیداند
که در همان دوستت ندارم ها
عشقی نهفته است
بیشتر از هزاران دوستت دارم
( امیر امیری )
دلم یک کنج میخواهد
کنجی از یک جای دنج
که خودم باشم و خود
و فقط پنجره ای
که دلم خوش باشد
به طلوع خورشید
( امیر امیری )
تنها ماندنم را به بودن در جمعی
که با من سازگار نیست ترجیح میدهم
تنهایی هم عجب آرامشی دارد
* امیر امیری *