»» ســایبــان
سایبانی برایت بنا میکنم
سایبانی از جنس خودم
از جنس عشق
و
از جنس لطیف
دوست داشتن !!
بنا میکنم
تا تو را
در این دنیای پر از دوز و کلک
براه عشق آورم
امـــــــــــــا
تو گریزانی
آنهم فقط از
سایبان من
شاید هم از من
شاید از .....
******************
گفته بودم که به عشق تو دلگرمم و بس
کاش میدانستم
که تو در عشق بدنبال چه ها میگردی
(( امیــــر:: 27/2/85))
کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( سه شنبه 85/7/11 :: ساعت 8:26 صبح )
»» به یاد آر!!
به یاد آر !
به یاد آر تمام گذشته ها را و تمام خاطراتمان را
آیا یادت هست ؟؟ روزها و شبهای با هم بودن را و لحظات زیبای عاشقی را، و دلتنگی هایمان را
یادت هست که چه می گفتم؟ و اینک با تمام وجودم تکرارش میکنم
نیــــازت دارم
وجودم شانه هایت را میطلبد، وجودم عشق را می کاود و وجودم ،،تمام وجودت را صادقــانــه طلب می کند !!
دیگــــر شانه ای نیست برای آرامش من،
دیگـــــر دستی نیست، برای پاک کردن اشکهایی که از درد فراقت می آید
کاش میدانستی!
که این روزها چه سنگدل شده ای
من در میان تمام لحظاتم بدنبال نشانی از تو می گردم و تو با سنگدلی تمام فقط در فکـــــر گـــــــریــــزی
و در فکــــــــــــر محـــــــو کـــــردن خاطــــراتمـــان
و چه سنگدل شده ای در لحظاتی که نیازت دارم
امــــا تو..!
جان من سنگدلی
دل به تو دادن غلط است
( امیــــر امیری )
کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( سه شنبه 85/7/11 :: ساعت 8:22 صبح )
»» تــو واقعـــاً چتــه ؟
گاهی اوقات احتیاج به یه آدمی داری که باسته روبروت و محکم توی چشمات رو نگات کنه و و بزنه تو گوشت
و تو دستت رو بذاری روی گونهت و دوباره نگاش کنی و ببینی که هنوز عصبانیه
اما میون همین عصبانیت هم دوستت دارم و نگرانی های زیادی وجود داره
و سرت فریاد بزنه که تو چه دردته؟ بسه، به خودت بیا پسر!! تو چته!
وتو یکهو بلرزی و بغلش کنی و اون با همون دستی که بهت کشیده زده موهات رو نوازش بده و بگه آروم باش
و تو سرت رو فشار بدی توی گودی شونه اش و چشمات رو ببندی و بازهم بلرزی
و باز هم با خودت فکر کنی که واقعاً چته!!
کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( یکشنبه 85/6/26 :: ساعت 7:31 عصر )
»» اون ...!!!!
یه نفر تو آخرین ثانیه ها از راه رسید
اون با آخرین ستاره، دست مهتابو بوسید
اون ،تو اولین قرارِ عاشقی پیشم نشست
اون با چشمای قشنگش غم قصه رو شکست
اون همون لحظه رسید که عاشقی میخواست بمیره
اون اومد تا عاشقی رونق بگیره میدونست لحظه ی دیدار منه
میدونست هنوز ستاره روشنه اون سرِ ساعت عاشقی من،
جوونه کرد اون منو عاشق ِ آشیونه کرد
اولین قرارِ عشقو تو چشای اون نشستم آخرین شبای عشقو تو چشای اون شکستم
دل من هنوز نداره اینو باور که قشنگترین بهارم، برسه لحظه ی آخر
کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( یکشنبه 85/6/26 :: ساعت 7:26 عصر )
»» روز مبـــــادا...
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه بایدها
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم
با بغض می خورم
عمری است
لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم:
باشد برای روز مبادا
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما چه کسی می داند؟
شاید
امروز نیز مبادا
!باشد
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها
هر روز بی تو روز مباداست!
کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( جمعه 85/4/9 :: ساعت 1:42 عصر )
»» اگــــر
اگر عاشقانه مردن را بلد نیستیم
لااقل عاشقانه زندگی کنیم،
سوختن حرف کمی نیست
کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( دوشنبه 85/3/29 :: ساعت 10:38 صبح )
»» دعــایی از دل
خدایا
آبروی من را به توانگری نگه دار و شخصیت من را با تنگدستی از بین مبر
تا مبادا از روزی خواران تو روزی بخواهم و از آفریده های بد کردار طلب مهربانی کنم
و در حالتی قرار گیرم
که به تعریف و تمجید کسی که به من چیزی داده بپردازم
و از کسی که مرا از امکاناتی منع کرده است بدگویی کنم
کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( چهارشنبه 85/3/24 :: ساعت 12:52 عصر )
»» رویــاهـــای کـــودکـــانـــه
از همان روز اول که به دنیا می آییم دلمان خوش است
دلمان خوش است که مادری داریم که شیرمان می دهد
دلمان خوش است که پدری داریم که می توانیم با موهای صورتش بازی کنیم
دلمان خوش است که همه گوسفند ها و گاو ها و مرغ ها برای شکم ما آفریده شده اند
دلمان به این خوش می شود که زمین زیر پای ماست و آسمان هم ,
دلمان به قیافه خودمان توی آینه خوش می شود
دلمان خوش می شود به اینکه توی جیبمان یک دسته اسکناس داریم
دلمان به لباس نویی خوش می شود و به اصلاح سر و صورتی ذوق می کنیم
یا وقتی که جشن تولدی برایمان می گیرند
یا زمانی که شاگرد اول می شویم
دلمان ساده خوش می شود به یک شاخه گل یا هدیه ای که می گیریم
یا به حرف های قشنگی که می شنویم
دلمان به تمام دروغ ها و راست ها خوش می شود
به تماشای تابلویی یا منظره ای یا غروبی یا فیلمی در سینما و شکستن تخمه ای
دلمان خوش می شود به اینکه روز تعطیلی را برویم کنار دریا و خوش بگذرانیم مثلا با خنده های بی دلیل ,
یا سرمان را تکان بدهیم که حیف فلانی مرد یا گریه کنیم برای کسی
دلمان خوش می شود به تعریفی از خودمان و تمسخری برای دیگران
یا به رفتنی به مهمانی و نگاه های معنی دار و اینکه عاشق شده ایم مثلا
دلمان خوش می شود به غرق شدن در رویاهای بی سرانجام
به خواندن شعر های عاشقانه و فرستادن نامه های فدایت شوم
دلمان ساده خوش می شود با آغوشی گرم و حرف هایی داغ
دلمان خوش است که همه چیز رو براه است
که همه دوستمان دارند
که ما خوبیم.
چقدر حقیریم ما....
چقدر ضعیفیم ما...
دلمان خوش است که می نویسیم و دیگران می خوانند و عده ای می گویند , آه چه زیبا
و بعضی اشک می ریزند و بعضی می خندند
دلمان خوش است به لذت های کوتاه
به دروغ هایی که از راست بودن قشنگ ترند
به اینکه کسی برایمان دل بسوزاند یا کسی عاشقمان شود
با شاخه گلی دل می بندیم و با جمله ای دل می کنیم
دلمان خوش است به شب های دو نفری و نفس های نزدیک
دلمان خوش می شود به برآوردن خواهشی و چشیدن لذتی
و وقتی چیزی مطابق میل ما نبود
چقدر راحت لگد می زنیم و چه ساده می شکنیم همه چیز را
.......
روز و شب ها تمام می شود و زمان می گذرد
دلمان خوش می شود به اینکه دور و برمان پر می شود از بچه ها
دلمان به تعریف خاطره ها خوش می شود و دادن عیدی
دلمان به اینکه دکتر می گوید قلبت مشکلی ندارد ذوق می کند
و اینکه می توانیم فوتبال تماشا کنیم و قرص نیتروگلیسیرین بخوریم
دلمان به خواب های طولانی و بیداری های کوتاه خوش است
و زمان می گذرد
حالا دلمان خوش می شود به گریه ای و فاتحه ای
به اینکه کسی برایمان خیرات بدهد و کسی و به یادمان اشک بریزد
ذوق می کنیم که کسی اسممان را بگوید
و یا رهگذری سنگ قبرمان را بخواند
و فصل ها می گذرد
دلمان تنها به این خوش می شود که موشی یا کرمی از گوشت تنمان تغذیه کند
یا ریشه گیاهی ما را بمکد به ساقه گیاهی
دلمان خوش است به صدای عبور آدم هایی که آن بالا دلشان خوش است که راه می روند روی قبر ما
و دلمان می شکند از لایه های خاکی که سنگ قبرمان را در مرور زمان می پوشاند
و اینکه اسممان از یاد بچه ها رفته است
و زمان باز می گذرد
دلمان خوش است به استخوان بودن
به هیچ بودن
به خاک بودن دلمان خوش است
به مورچه ها و موش ها و مارها
ما آدم ها چه راحت دلمان خوش می شود
مثل کودکانی که هنوز نمی فهمند
ما اشرف مخلوقات عالم هستیم و چقدر خوش به حالمان می شود
ما خیلی خوبیم ... !
و من دلم خوش است به نوشتن همین چند جمله
و این است پایان سایه روشن ...
کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( سه شنبه 85/3/23 :: ساعت 7:35 عصر )
»» می تـــوان
می توان با یک گلیم کهنه هم روز را شب کرد و شب را روز کرد
می توان با هیچ ساخت
می توان صد بار هم مهربانی را ، خدا را ، عشق را با لبی خندانتر از یک شاخه گل تفسیر کرد
می توان بیرنگ بود
هم چو آب چشمه ای پاک و زلال
می توان در فکر باغ و دشت بود
عاشق گلگشت بود
میتوان این جمله را در دفتر فردا نوشت:
خوبی از هر چیز دیگر بهتر است
کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( دوشنبه 85/3/22 :: ساعت 6:46 عصر )
»» هنوز هم !!
منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم در چشمانت خیره شوم دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم
منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم سر رو شونه هایت بگذارم،از عشق تو، از داشتن تو، اشک شوق بریزم
منتظر لحظه ی مقدس که تو را در اغوش بگیرم بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم و با تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنم
اری من تورا دوست دارم و عاشقانه تو را می ستایم
و دوستت دارم را تا بی نهایت فریاد خواهم کرد
و فریاد خواهم کرد که دوستت دارم مادر
* امیر امیری *
کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( چهارشنبه 85/3/17 :: ساعت 5:1 عصر )
»» لیست کل یادداشت امیر
پیر شده امبنیانشاید وقتی دیگرباورسفری بی پایانشعرمن و عمو ماشااللهفکر و خیالقمار دنیاخسته ام[عناوین آرشیوشده]