برای اینکه عزیز باشی و سوگلی
باید همسو با دیگران فکر کنی
دیگرانی که گاها قدرت میز و قلم پشتوانه آنهاست،
باید همیشه همسو با جریان آب شنا کنی
باید تعریف کنی و تایید
تا شاید چند صباحی بیشتر، عزیز بمانی
عزیز جان:
بدان که
هرگاه که مانند دیگران فکر کردی بی کم و کاست،
هرگاه که مانند دیگران رفتار کردی مقلد گونه،
آنگاه
اسیر شده ای .
سرسپرده شده ای
و گاهی عاملی شده ای برای پیشبرد اهداف دیگران
یک اطاعت کننده محض
شاید چند صباحی عزیز باشی و عزیز بمانی
اما بیش از این ارزشی نخواهی داشت
وقتی قدت تفکر و تعقل نداشته باشی
با گذشت زمان
دیگر حرفی برای گفتن نخواهی داشت
و فقط مجبور به تاییدی و اطاعت
و اگر کلامی خلاف میلشان بگویی طرد خواهی شد
به همین سادگی
گاهی لازم است برای کار درست، فریاد زد و جنگید،
گاهی لازم است مخالفت کرد و دور بود
مهم نیست عزیز باشی یا نباشی
مهم وجدان است و خاطری آسوده
من ترجیح میدم دور باشم تا عزیز
* امیر امیری *
کاش روزی برسید که بفهمیم،
عقل کل نیستیم
کاش روزی برسد که بفهمیم،
همه راه ها، نباید به سمت ما ختم شود
گاهی لازم است، کنار کشید
و گاهی لازم است، دیگران را دید
سن و سال آدمها مهم نیست
مهم طرز تفکر آدمهاست
مهم، انسانیت آدمهاست
کاش
کاش
* امیر امیری *
همه ما عادت کرده ایم به فرارهای هرازگاهی
فرار از آشوبها
فرار از دیگران
فرار از تنهایی
و حتی فرار از خود
فرار ...
واقعیت انکار ناپذیر زندگی ماست
و هر کدام از ما در گذشته خود، بارها و بارها فرار را تجربه کرده ایم و خود را آزموده ایم
فرارهایی که گاهی برایمان سود داشته و گاهی پشیمانی
به گذشته و فرارهای گاه و بی گاهمان که نگاه می کنیم
می بینیم که گاها تکه ای از وجودمان را در گذشته جا گذاشته ایم
مانند همان تکه بجا مانده بر روی سیم خاردارهای
یا تکه بجا مانده در وجود دیگری
تکه هایی که مانده اند، به یادگار
یادگار پیروزی
یا
یادگار پشیمانی
و این واقعیت انکارناپذیر زندگی ماست
* امیر امیری *
بیهوده قضاوت نکنید،
اگر نامتان خدا نیست
*امیر امیری *
آن کس که اسب داشت...
غبارش فرو نشست
وای از گرد سم تازه خر خریده ها!
اگر کسی را
به اندازه خدا
پرستش می کنید،
بدانید که
دلیلی ندارد
من هم
او را مانند شما
بپرستم
امیر امیری
درد که باشد
خیال بافی مان خوب می شود
و شب که باشد
خیال بافی مان محسوس تر می شود
و هر شب
برای خودمان خیال می بافیم
خیال کسی که حتی برای لحظه ای نداریمش
اما بازهم خیالش را می بافیم
* امیر امیری *
امروز باز هم صدای زنگ ساعت را شنیدم
و این یعنی شروع روزمرگی های هر روزه ام
بیدار شدن،دوش گرفتن و روز را به شب رساندن
بازهم روزمرگی
آنقدر خودم را غرق در روزمرگی کرده ایم که دیگر فراموشم شده،
که مرگی هم هست
و هر لحظه ممکن است برسد
و اما امروز
خدارا شکر که امروز بازهم خورشید را دیدم
امروز هم زنده ام
شاید امروز فرصتی شود برایم
تا انسان خوبی باشم
تا از بار گناهانم کم کنم
و شاید امروز بشود کار خوبی کرد
دیروز که نشد
روز قبلش هم نشد
شاید امروز بشود
شاید
شاید
*امیر امیری *
حال و هوای روزهایمان شده پر از منیت و ادعا
ادعای شجاعت و بی باکی
ادعای درستی و نجابت
ادعاهایی از همه نوع و همه جنس
اما شب
شب حکایتش جور دیگر است
شب که می شود درونمان پر می شود از تفکرات و خیالات
و ذهنمان پر می شود از هزاران حرف
حرفهای گفته و نگفته
حرفهایی که شاید هیچگاه جرات گفتنشان را نداشته باشیم
اما هر شب برای خودمان مرورشان می کنیم
تا مبادا از یادمان بروند
چرا که میدانیم هیچگاه جرات بر زبان آوردنشان را نداریم
پس ما می مانیم و سیاهی شب و بیداری و تفکر
و صبح دوباره شجاع می شویم و پر از ادعا
و این حال هر شب و روز ما آدمهاست
آدمهایی به ظاهر شجاع و پرادعا
* امیر امیری *
به دلت بد راه نده!
شاید همین الان گوشی را بردارد
بدون هیچ فکری
بی ملاحظه
بنویسد ""دلم برایت تنگ شده""
به همین اندازه راحت...
به همین اندازه محال...!