مسافر کناری ام که پیاده شد
پنجره ای گیرم آمد
باقی مسیر را گریستم...
اینروزها پر شده ام از دلتنگی
دلتنگی هایی از انواع گوناگون، گویی کلکسیونی در راه است و این دلتنگی ها مداوم
خسته ام ، خسته
میفهمی....خسته ام
رنجیده شده ام
و مرا وادار کده اند تا با این زخم دلم محرم شوم
با او میگویم و میشنوم، اما فریاد نمیکنم تا مبادا کسی بشنود
چرا ما انسانها اینگونه ایم؟؟
رنجیده میشویم ، میرنجانیم
دلتنگ میشویم ، میرنجانیم
و بی حوصله هم که میشویم ،بازهم میرنجانیم
اما این نیست رسم میان من و تـــو
خسته ام ، خسته
نه از تو، از آنچه که پیش آمده
از این موضوعات صدمن یه غاز
از این سردرگمی های پیوسته
و از این ناواردی راه و رسم
(امیر امیری )
آدمها
باعث میشن از یه سری رفتارهای قشنگت دست بکشی،
باعث میشن از داشتن یه سری رفتارهای قشنگت ناراحت بشی!
آدمها
باعث میشن با یه سری احساسات قشنگت بجنگی،
باعث میشن از یه سری فکرهای قشنگت پشیمون بشی!
آدمها
باعث میشن که خودتو مجبور کنی دنبال حس های قشنگت نری
تا اینکه یه روز ، اونقدر از حس های قشنگت ناراحت میشی ، که
میخوای نباشن ، که از بین ببریشون
آدمها یهو میان میگن : آخی ، چرا اینجوری شدی ؟! پس کو
اون حس ها و فکرها و حرفای قشنگت ...
آدمها ...
حال آدم که دست خودش نیست
عکسی می بیند
ترانه ای می شنود
خطی می خواند
اصلا هیچی هم نشده
یکهو دلش ریش می شود.
حالا بیا وُ درستش کن
آدمِ دلگیر
منطق سرش نمی شود
برای آن ها که رفته اند
آن ها که نیستند، می گرید
دلتنگ می شود
حتی برای آنها که هنوز نیامده اند.
دل که بلرزد
دیگر هیچ چیز سرِ جای درستش نیست
این وقت ها
انگار کنار خیابانی پر تردد ایستاده ای
تا مجال عبور پیدا کنی
هم صبوری می خواهد هم آرامش
که هیچکدام نیست
آدم تصادف می کند،
با یک اتوبوس خاطره های مست
ای روح سرگردان من
کمی همراه شو با من
کمی با من و جسمم
و اندکی به ساز من برقص
به ساز این دلم که فریاد میکشد از ....
دلم میخواهد این روزها گوشه ای بیابم دنج
فارغ از هر چه که هست و نیست
به کنجی بخزم تا تنها من باشم و من
خسته ام ، خسته
خسته از هزاران تکرار
و خسته از خستگی های خودم
دلم میخواهد آرام باشم، اما نمی شود
دلم کنجی میخواهد
دلم آرامش میخواد
و دلم ....
نمیدانم شاید این نیز هوسی باشد
اما میدانم که خستگیم هوس نیست
دلم یک کنج میخواهد، تنها و تاریک
خسته ام؛ خسته
میفهمی!! خسته ام
( امیر امیری )
ای دل چه کنم؟
هوای این دلم بس ابریست
* امیر امیری *
و گـاهـی خنــده ها هم درد دارند
* امیر امیری *
گویی همیشه باید شاد بود
نه یک روز ، بلکه هر روز و هر لحظه
گاهی باید شاد بود و شادی کرد
اما شاد بودن هم همیشه دلی شاد میخواهد
نمیتوان با دلی که مالامال است از دلتنگی و درد شادی کرد و پایکوبی
من نیز انسانی هستم به مانند تمام شما
اما چه کنم که دل من نیز گاهی دلتنگ میشود
دلتنگ بسیاری چیزها که از دست رفته اند
و این روزها نیز دلتنگم
دلتنگم و خسته
حال نمیدانم از دلتنگی خسته ام
و یـــا
از خستگی دلتنگ گشته ام
نمیدانم
* امیر امیری *
دلتنـــــگی
مثل آتش زیر خاکستر است
گاهی فکر می کنی تمام شده
امــــــا
یک دفعه همه وجودت را به آتش می کشد!
* امیر امیری *
بد شده ایم....
از وقتی شروع کردیم به قربانت بروم های تایپی به دوستت دارم های اس ام اسی به عــاشقتــم های وایبری ، ویچتی ، لاینی و....
بد شده ایم!
از وقتی هر کدام از کانتک لیستمان چیزی فرستاد قلب های سرخ را روانه ی تکست کردیم و عشقم و عزیزم و گلم صدایش کردیم....
فرقی هم نمیکرد که باشد
دیگر کلمات دم دستی ترین ترفندمان شد
کلماتی که مقدسند.... که معجزه میکنند... افتاده اند زیر دست و پا
فرقی برایمان نکرد که چه کسی باشد،از چه جنسی باشد....فقط اینکه باشد و دمی بگذرد برایمان کفایت کرد!
آخرمان چه خواهد شد، خـــدا می داند و بس !
* امیر امیری *