نه دل دادم نه دستی
ولی افسوس،
به جرم دادنش شمشیر خوردم
و بر زخمم، نمک هم لطف کردند
* امیر امیری *
مدت زیادیست که دلم تنگ شده برای نوشتن
نمیدانم چه شد که دیگر این ذهنم یه زبان و دستم یاری نداد
نمیدانم چه شد
اما سخت دلتنگ نوشتنم
* امیر امیری *
لبخند بزن مرا ببوس!
پای فنجان چای بنشین
مرابه صرف صبحانهای دعوت کن
از خودت بگو
بگذار، عشق طلوع کند!
صبح بهانهایست
برای آنکه کنارت بنشینم
ونگاهت را غافلگیر کنم!
وقتی میدانم
داری دوست داشتنت را
با این خندههای زیبا
با صدای دلنشینات
با آهنگ ضرب دستان در جام هوا
رو میکنی!
گاهی لازمه که به خودت بگی:
نه با کســـی بحث کن
نه از کســـی انتقاد کن
هر کی هرچی گفت
بگو حق با شماست
و خودت را خلاص کن
آدم ها عقیده ات را که می پرسند
نظرت را نمی خواهند !!!
می خواهند با عقیده خودشان
موافقت کنی
بحث کردن با آدم ها بی فایده ست . . .
* امیر امیری *
سوت پایان را بزنید
خسته ام دیگر ، خسته
نمیدانم که چرا دیگر دستم به نوشتن نمیرود
نه دستم و نه فکرم
مدتهاست که ذهنم چنان قفل شده که گویی هیچگاه ننوشته ام، نه متنی و نه شعری
ذهنی دارم مشوش و پر افکار
گاهی افکاری آرام و گاهی افکاری مالیخولیایی
اما هرچه هست دلم تنگ نوشتن است
یادش بخیر که زمانی بر روی کاغذ مینوشتم
و تمام احساسم را در کلماتم خلاصه میکردم
اما سالهاست که دیگر انگشتان پر احساسم بر روی کلیدهای سرد و بی احساس لپ تاپم میرقصد
اما نمیدانم جرا فکر میکنم که دیگر خبری از آن احساس پرشر و شور گذشته در نوشتن هایم نیست
دلم تنگ نوشتن است
چنان تنگ که گویی چیز عزیزی را از دست داده ام
ای کاش می شد نوشت...
ای کاش
* امیر امیری *
گلک زیبای من:
صبحی که شروعش با توست
خورشیدش اضافی ست عشق من
** دوستت دارم تا ابد، زیبای من **
* امیر امیری *
مدتی ست که دیگر
شب هایم، مانند شب های همیشگی نیست
مانند روزهایم است ...
کمی تاریک تر!
و ساکت تر
با دلتنگی و دردی بیشتر
* امیر امیری *
دردهایم را لایک میکنی و می گویی ؛ زیبا بود!!
مگر دردهای آدم هم زیبا می شود
هی رفیق مجازی من،
نوشته هایم دست خودم نیست دلم می نویسد،
من فقط نگاه میکنم به عبور روزهایم ودغدغه های فراموش شده ام
شاید آرام تر می شدم اگر فقط می فهمیدی
حرفهایم به همین راحتی که میخوانی نوشته نشده اند...
همین....
* امیر امیری *
یک روزهایی هست...
دلت می گیرد از نزدیک ترین آدمهای زندگی ات!
همان هایی که با دنیا هم عوضشان نمی کنی!
سخت است بفهمی عزیزترین کسانت می رنجانند تو را!
همان هایی که دم از معرفت می زنند!
یک روزهایی می فهمی که چقدر میان این همه "آشنــا"...
"غــــریبـه ای"