وقت موعود رسید
دل من در تب و تاب است هنوز
دل من باز لرزید
وقت میهمانی دلدار شده است؛
دو نفر میآیند
چه قدمهای پر از مهر و صفایی دارند
دو نفر از ره دور
از در باغ بهشت
که سوارند بدوش پریا
* امیر امیری *
از هیــاهو گـریـزان و بدنبـال سکــوتـی بی آزارم
و این همان چیزیست؛ که حتی در تنهایی خویشتن هم از آن محرومم
* امیر امیری *
هیچوقت نتونستم مثل بقیه آدمها فکرکنم؛ رفتار کنم و حرف بزنم
همیشه یه جورایی متفاوت بودم؛سلیقه م متفاوت بود، حرف زدنم و حتی تفکراتم
الان هم همینطورم، فقط با این تفاوت که این روزها دوست دارم تا کمی مثل بقیه رفتار کنم و حرف بزنم اما این عقل نامراد و این دل آتیش گرفته من قبول نمی کنه و کار خودش رو می کنه.
این روزها با خودم درگیری شدیدی دارم مثل.....
چند روزه که نشریات و روزنامه و از همه مهمتر این به اصطلاح این رسانه ملی تمام مملکت رو سرویس کردن و مدام کلمه مقاومت رو تکرار می کنند،من که نمیدونم قضیه از چه قراره اما میبینم که عده ای بقول معروف ؟؟؟؟؟ تا اسم مقاومت میاد اونو ربط میدن به لبنان و غزه و فلسطین و عراق و خلاصه دهها اسم نامربوط دیگه...البته منم خیلی دوست دارم مثل اونها باشم اما نمیدونم چرا تا اسم مقاومت میاد یاد همه چیز میوفتم جز لبنان و غزه و......!
من اینجوریم دیگه،همون اول هم که گفتم با بقیه فرق دارم اما کو گوش شنوا.....
آره رفیق تو بگو مقاومت من میگم بی پولی و گشنگی
تو بگو مقاومت من میگم بی کسی
تو بگو مقاومت من میگم دربدی و خانه بدوشی
تو بگو مقاومت من میگم زیر خط فقر
و خلاصه تو یکبار دیگه بگو مقاومت تا من بگم مردم ایران
و بازم بگو مقاومت تا باز بگم فاحشه گی و هرزگی بخاطر فقر و نداری، دزدی بخاطر نداری، فروختن بچه بخاطر گشنگی بقیه خانواده...
آره رفیق مقاومت این هاست و اگه باز هم بگی مقاومت من فریاد میزنم که گور پدر فلسطین و لبنان و غزه و هزاران جای دیگه که ما داریم کرور کرور پول بی زبون و بیت المال رو به پاشون میریزیم و خبر از مردم خودمون نداریم.
آره تا میگن مقاومت یاد اون کسی میوفتم که در مقابل گشنگی و التماسهای بچه هاش شرمنده بود و با تمام وجودش مقاومت می کرد که کار خلافی نکنه.
مقاومت یعنی کسایی که نه خونه ای دارند و نه پولی و مجبورن گوشه خیابون و یا وسط بیابون زندگی کنند.
پس تو رو خدا دیگه نگید مقامت که نکنه من چیز بدتری بگم
آره حسابی از کوره در رفتم و عصبانیم، چون دیگه حالم از این کشورهای دست دراز مثل فلسطین و غزه و... بهم میخوره، دیگه خسته شدم از این همه دایگی برای اون آدمهای ..../
به پایان آمد این عمرو کمکها همچنان باقیست
( به پایان آمد این دفتر؛ حکایت همچنان باقیست )
(( از کسانی هم که میخوان من رو محکوم کنند و طرفدار فلسطین و غزه ...هستند خواهش میکنم که برام کامنت نذارند چون حالم از اونها هم بهم میخوره ))
* امیر امیری *
دروغ و این دَغَل بازی شده کار
همه مردم شدند پٌرکارِ پٌرکار
* امیر امیری *
من امیرم و از امیرزادگان نفرتی دارم فزونتر از آنچه که در این گیتی دیده ام
کلمات کلیدی: امیرزادگان = آقازادگان
* امیر امیری *
دیشب از پشت پنجره تردید،
سیاهی مردمان سفیدپوش را دیدم؛
مردمی هوسران که به نام عشق، بر هوس خود پوشش عاشقی بر تن کرده اند...
گاهی برای عشق دنبال بهانه ای می گردیم و برای عاشق شدن دنبال انگیزه؛
اما نمی دانیم که بهانه و انگیزه ما، تنها در یک نگاه خفته است؛آنهم یک نگاه ساده.
عاشق می شویم و ادامه می دهیم و خوشیم، همانند میلیونها عاشق دیگر.
لکن بعد از مدتی برای جدایی هم دنبال بهانه ای جدید می گردیم
ولی اینبار بهانه ما چیز متفاوتی ست؛ چراکه بهانه ما تنها یک نگاه دیگر است
آری یک نگاه دیگر
چرا که باز با نگاهی دیگر عاشق شده ایم، عاشق شده ایم و عشق پیشین را به باد خزان و فراموشی سپرده ایم،، آنهم به همین سادگی.
و این است اندیشه عشق و عاشق شدن
و این است سرگذشتی که ما آن را دوران خوش عشق می نامیم
و چه راحت در مورد دل شکستن ها سخن می گوییم.
اما بدان؛
بدان که تو محکوم به شکسته شدنی؛ چرا که دلی را شکسته ای
و اینبار تو خواهی شکست؛ و این هم جزیی از سرنوشت تو خواهد بود.
خوشا بحال آنانکه به زیبایی عاشق شدند و عاشق ماندند
* امیر امیری *
ایران تنها تهران نیست
آری این یک واقعیت است، اما واقعیتی که بسیاری بر روی آن چشم بسته اند
ما نمی توانم از مسئولان گله کنیم در حالیکه حتی بسیاری از مردم تهران نیز چنین عقیده ای دارند.
اما این، تنها یک جمله مسخره است؛جمله ای که بیشتر شبیه یک لطیفه بود تا یک حرف سیاسی، البته با کمی تامل بیشتر هم می توان آنرا به یک شعار سیاسی نیز تشبیه نمود.
آری ایران تنها تهران نیست
اما ما مردم خوزستان چگونه این شعار را باور نماییم در حالیکه این استان را مشکلاتی فلاکت بار احاطه کرده است!
چگونه این شعار را باور نماییم در حالیکه معتقدیم که مسئولان هیچ کاری برای رفع مشکلات این استان انجام نداده اند!
چندی پیش در زمان انتخابات جمله ای شنیدم که برایم بسیار جالب بود؛ کرباسچی سیستم مدیریتی ما را به سیستم مدیران کوتوله ای تشبیه کرد که الحق والانصاف هم بسیار زیبا گفت.
خیلی سعی کردم جور دیگر تشبیه کنم اما نتوانستم جز اینکه این کوتوله بودن را به طرز فکر و وسعت دید مدیران منتصب کنم.آری متاسفانه بسیاری مدیران ما دارای کوتاهی دید هستند؛ کوتاهی دیدی که مردم را با چالش های بسیاری روبرو کرده است.
جنابآقای دکتر احمدی نژاد، امروز دیگر حال و حوصله ای برای نوشتن کلماتی مانند از، به، موضوع یا بکار بردن القاب ندارم.
ما مردم خوزستان،این روزها حال و حوصله شنیدن شعار رو نداریم؛ حال و حوصله بازی با کلمات رو هم نداریم، چرا که بیش از هر چیز محتاج آرامشیم، آرامشی که مدیران بی لیاقت از ما گرفته اند.
همیشه آرزو می کردیم که ایکاش این گرد و خاک به تهران سرایت کند تا بلکه مسئولانی که با گستاخی چشم خویش را بر مشکلات بسته اند، از شدت تنگی نفس بیدار گردند و فکری برای حل این مشکل کنند؛ بالاخره هم این آرزو برآورده شد و شما هم گرفتارش گشتید و بخدا قسم که از این بابت خوشحالیم و از این پس هم از خدا می خواهیم که شما همیشه به نوعی درگیر مشکلات ما مردم خوزستان گردید تا شاید این مسئولین وقیح فکری برای رفع مشکلات نمایند؛ مشکلاتی نظیر: گرد و غبار، عدم امنیت، عدم وجود آب شرب سالم و دهها مشکل دیگر.
جناب آقای احمدی نژاد؛ این روزها چیزی که اطراف ما را احاطه کرده چیزی نیست جز مشکلات و از آن مهمتر تعدادی مدیران بی عرضه و گستاخ مانند خانم جوادی و امثالهم.
کاش می دانستید که بسیج و بسیجی تنها در زمان جنگ معنی داشت؛ اما این روزها متاسفانه تنها راه گزینش مدیران مدرک بسیجی می باشد؛ مدرکی که من نمی دانم در کدام فرهنگ لغت به تخصص و مدیریت معنا گشته است!
کاش بجای پرداختن به چنین موضوعاتی بدانیم که در مدیریت تنها لیاقت و کارآیی حرف اول را می زند نه یک کارت بسیج.
سالهاست که دیگر بسیج معنایی ندارد؛و از همان زمان که چنین سیستمی حکمفرما گشته متاسفانه سیستم مدیریتی ما هم دچار نوعی رکود و اخلال گشته است.
و نکته آخر اینکه:
ایکاش ایران تنها در تهران خلاصه نمی شد
ایکاش که مسئولین استان جسارت و شهامت و عرضه بیشتری در تصمیم گیری داشتند.
کاش می شنیدید که چگونه مدیرانتان فریاد می زنند:
*چو تهــــران مباشد تن من مبـاد*
* امیر امیری *
بهتره که دوباره فکر کنی
بهتره که در نگاهت تجدید نظر کنی،
چون تو از هیچ کس بالاتر نیستی
پس اشتباه نکن و
هیچوقت آدمها رو از بالا نگاه نکن
* امیر امیری *
آی آدمها
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می سپارد جان.
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید.
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن،
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوان را
تا توانایی بهتر را پدید آرید،
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند،
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می کَند بیهوده جان قربان!
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!
نان به سفره، جامه تان بر تن؛
یک نفر در آب می خواند شما را.
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان از راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیش افزون
می کند زین آب ها بیرون
گاه سر، گه پا.
آی آدمها!
او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید،
می زند فریاد و امید کمک دارد
آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده. پس مدهوش.
می رود نعره زنان. وین بانگ از دور می آید:
(( آی آمها ))...
در صدای باد بانگ او رهـاتــر
از میان آب های دور و نزدیک
باز در گوش این نداها:
آی آدمها....
(( شاعر: نیمــا ))
--------------------------------
تو ای نیمـا
مِـزن فـریـاد
که اینان سرخوش و مستند
که اینان قشر بی دردند
همانانند که در دنیا
به قدرت شهره عامند.
مَـزن فریاد
که اینان کور و کَر گَــردند،
زمانی که کسی از مردمانِ ایـرانم
تمنای کمک دارد.
مزن فریاد ای نیما،
که مبادا عیش آنان را بهم ریزی!
که اینان سرخوش و مستند
که اینان قشر بی دردند
که اینان صاحب دنیای بیمارند
که اینان صاحب پولند و بی بندند.
من و تـو قشر پُـــر دردیم،
همانانیم که اینان
سخره می گیرند بر ما
چوکه پُــر درد پَــر دردیم
مزن فریاد ای استاد،
کسی از بهر آن نـاجی نمی گردد
که اینان همه مستند از قدرتها.
همان بهتر که او؛
با چشمی از وحشت، دهـانــی باز
آرام گیرد میان آب این دریا
همان بهتر که او قربانی دریا شود
تا مردمان پست و بی مقدار؛
چه یهتر شد!
که او را آب بلعیده.
ولی استاد خوشم آمد،
از آ اندک کلامت؛ آی آدمهـا
چو که کردی چنین تحقیر انسانهای بی مقدار
ولی ایکاش مقصودت
از آن آبی که تو گفتی
همان دریای آبی بود
نه این دنیای بی مقدار و وانفسا
(( امیر امیری ))