خلـــوتگـــه دل
 
 RSS |خانه |ارتباط با امیر امیری| درباره امیر امیری|پارسی بلاگ
»» دلتنگی یا...

وقتی آسمون دلش میگیره ؛؛؛می باره،،،

می باره تا سبک بشه

وقتی بچه دلش میگیره ؛؛ گریه میکنه،،،اونهم در هر جایی که باشه ؛؛؛

بدون هیچ رودربایستی ای

وقتی مادری دلش میگیره ؛؛؛ خودش رو با بیرون ریختن غمهاش سبک میکنه

و های های میزنه زیر گریه

اما وقتی مردی دلش میگیره چه کار باید بکنه؟؟

نمیتونه گریه کنه!!!

چون اونوقته که همه یه جور دیگه نگاهش میکنند

دل تنگی و دل گرفتگی حتماً تقصیر بدی زمونه نیست

تا حالا شده دلتون بگیره؟؟

مطمئنم که شده؟؟

چند روزیه که احساس عجیبی دارم

یه جور احساس دلتنگی،،،یه جور احساس بیقراری

خودمم نمیدونم چرا؟؟ اما این حس با منه

اطرافم شلوغه،،خدا رو شکر مشکلی هم ندارم جز کار زیاد

دوستان خیلی خوبی دارم

و تو.ی خونه هم یه محیط آرامش بخش و یه زندگی آروم و ایده آل

اما بازم دلم گرفته

همسرم میگه از کار زیاده یا اینکه هوس دیدن خانواده ات رو کردی

اما باور کنید که خودمم نمیدونم چی میخوام

نمیدونم این چه حسیه

به عبارت بهتر خودمم دقیقاً نمیتونم تشخیص بدم که این چه حسیه که من دارم

حس دلتنگی .... یا ..... حس بیقراری . یا حتی حس بیزاری

این روزها سرم خیلی شلوغه

البته از خیلی خیلی بیشتر

این روزها سرو کارم همش با خونِ

اونهم خون  موجودات زنده

مجبوریم که مرگ رو فدای زندگی کنیم

مجبوریم .....

نمیدونم اما شاید به این ربط داشته باشه...نمیدونم

اونقدر خسته میشم که شب وقتی ساعت 7 میرسم خونه بعد یه دوش گرفتن بیهوش میشم

بیهوش ...بیهوش

مثل همون جنازه هایی که باهاشون سرو کار دارم

بهر حال این روزها هوای دلم کمی ابریه

دلم گرفته

پس آدم توی خوشی هم میتونه دلش بگیره

میتونه....

ولی این دست ما نیست

دلتنگی خودش میاد سراغت

و تو هم چاره ای نداری جز مبارزه

مبارزه

مبارزه و .....

                ( امیـــر  امیری  )



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( سه شنبه 86/12/7 :: ساعت 1:30 عصر )
»» من گفتم....دیگه خوت میدونی !!!!

بالا بود.....بالای بالا.....فقط صداش میومد

شده بود یه نقطه

آره دیدمش....چقدر دوره؛؛؛رسیدن بهش سخته ...سخت...اما غیر ممکن نیست

اون بالا چکار میکنی؟

فقط داری مردم رو مسخره میکنی؟ چرا؟ چون بالاتر از بقیه هستی؟

نه اگر بنا بر این بلندی بود که....

نخند....مسخره نکن...نیشخند نزن

فقط اینو بدون که برا همیشه اون بالا نمیمونی

یعنی نمیتونی بمونی

من مطمئنم...چون خدا عادل دتر از اینه تا تو رو بذاره اون بالا تا بقیه رو اذیت کنی

نه نمیمونی

پس فکــــر آینده ات باش

فکر فردا باش که میای پایین و کسی رو این پایین نداری

اونوقته که تنها میمونی

اونوقته که مردم بهت میخندند

پس حالا نخند

فقط بدون که دست بالای دست زیاده

بهرحال یکی پیدا میشه که نردبونش از تو بلندتر باشه و قدرتش از تو بیشتر

دلهایی رو شکوندی...مطمئنم که دلت میشکنه...یعنی میشکوننش

مواظب باش ،،،،کمی بیشتر

آروم باش

کم کم وقت برگشتنت نزدیکه

فکر روزهای آینده رو هم بکن

از من گفتن...دیگه خودت میدونی

 

           ( امیر امیری )



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( یکشنبه 86/12/5 :: ساعت 5:39 عصر )
»» بی کلامِ بی کلام

پوسیدم اینجا آنقدر طوفان نوشتن
از اشک های کهنه گلدان نوشتم
گندم نشان آخر تنهاییم بود
این حرف را با هرچه اطمینان نوشتم
یکبار هم آدم شدن گفتم خدایا
اما خدا را هم برای نان نوشتم



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( یکشنبه 86/12/5 :: ساعت 3:10 عصر )
»» تمـــام عـاشقــانه هــا

تمام عاشقانه ها فدای یک نگاه تو
که عشق، عشق می کند فدا شود برای تو
تو از همیشه آمدی به گاه گاه شهر ما
نصیب کوچه مان نشد عبور گاه گاه تو
نشان به آن نشان که من همیشه پشت پنجره
تو را مرور می کنم از ابتدای راه تو
از آسمان شنیده ام که در غروب حل شدی
و بعد از آن مگر کسی ندیده روی ماه تو
بیا که جز تو هیچ کس نمی رسد به داد من
که من سقوط کرده ام به عمق پرتگاه تو

       شعر : کامران رسول زاده



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( شنبه 86/12/4 :: ساعت 2:15 عصر )
»» تیشه کوهکـــن

بیا دست قشنگ مهربانت را

عصایی کن که برخیزم

و شورانگیز و شاد الود به دامان شقایق ها بیاویزم..

بدزدم تیشه فرهاد عاشق و بی پروا

 چنان رعدی بنای سنگی غم را فرو ریزم.

 بسازم کلبه عشقی میان باغ فرداها

 و حافظ وار بر بام فلک

 طرح دگر از عشق اندازم و نقش دیگری ریزم......

به یاد بهترینم



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( شنبه 86/12/4 :: ساعت 1:16 عصر )
»» قلب و عشق

                          

 

روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا

 می کرد که زیبا ترین قلب را درتمام آن منطقه دارد.

جمعیت زیاد جمع شدند. قلب او کاملاً سالم بود و هیچ

خدشه‌ای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق کردند که

قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون

دیده‌اند. مرد جوان با کمال افتخار با صدایی بلند به

تعریف قلب خود پرداخت.


ناگهان پیر مردی جلوی جمعیت آمد و گفت که قلب تو

به زیبایی قلب من نیست. مرد جوان و دیگران با تعجب

به قلب پیر مرد نگاه کردند قلب او با قدرت تمام می‌تپید

اما پر از زخم بود. قسمت‌هایی از قلب او برداشته شده

و تکه‌هایی جایگزین آن شده بود و آنها به راستی

جاهای خالی را به خوبی پر نکرده بودند برای همین 

گوشه‌هایی دندانه دندانه درآن دیده می‌شد. در بعضی

نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکه‌ای آن

را پرنکرده بود، مردم که به قلب پیر مرد خیره شده بودند
با خود می‌گفتند که چطور او ادعا می‌کند که زیباترین

قلب را دارد؟


مرد جوان به پیر مرد اشاره کرد و گفت تو حتماً شوخی

می‌کنی؛ قلب خود را با قلب من مقایسه کن؛ قلب تو

فقط مشتی رخم و بریدگی و خراش است .


پیر مرد گفت: درست است. قلب تو سالم به نظر

می‌رسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض

نمی‌کنم. هر زخمی نشانگر انسانی است که من

عشقم را به او داده‌ام،  من بخشی از قلبم را جدا

کرده‌ام و به او بخشیده‌ام. گاهی او هم بخشی از قلب

خود را به من داده است که به جای آن تکه‌ی بخشیده

شده قرار داده‌ام؛ اما چون این دو عین هم نبوده‌اند

گوشه‌هایی دندانه دندانه در قلبم وجود دارد که برایم

عزیزند؛ چرا که یاد‌آور عشق میان دو انسان هستند.

بعضی وقتها  بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده‌ام

اما آنها چیزی از قلبشان را به من نداده‌اند، اینها همین

شیارهای عمیق هستند. گرچه دردآور هستند اما یاد‌آور

عشقی هستند که داشته‌ام. امیدوارم که آنها هم روزی
بازگردند و این شیارهای عمیق را با قطعه‌ای که من در

انتظارش بوده‌ام پرکنند، پس حالا می‌بینی که زیبایی

واقعی چیست؟


مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد، در حالی که اشک از
گونه‌هایش سرازیر می‌شد به سمت پیر مرد رفت از

قلب جوان و سالم خود قطعه‌ای بیرون آورد و با دستهای
لرزان به پیر مرد تقدیم کرد پیر مرد آن را گرفت و در

گوشه‌ای از قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و

زخمی خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت ..


مرد جوان به قلبش نگاه کرد؛ دیگر سالم نبود، اما از

همیشه زیباتر بود زیرا که عشق از قلب پیر مرد به قلب

او نفوذ کرده بود..



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( شنبه 86/12/4 :: ساعت 12:41 عصر )
»» عشق بــازی کار هر شیاد نیست!!!!

 این اشعار توسط ناصرالدین شاه سروده شده :
 

عشق بازی کارهر شیاد نیست         این شــــــکاردام هرصیادنیست 

عاشقی را قابلیت لازم اســــت         طالب حق را حقیقت لازم است

عشق ازمعشوق اول ســـــرزند         تا به عاشـــــــق جلوه دیگر زند

تا به حدی که برد هســتی ازاو       سرزند صد شورش ومستی از او

شاهـــد این مدعی خواهی اگر       برحســـــــــین وحالت او کن نظر

روز عاشورادرآن میدان عشق           کرد رو را جانب سلطان عشق

بار الها این ســـــــــرم این پیکرم        این علمــــــــدار رشید این اکبرم

این سکینه این رقـــــیه این رباب      این عروس دست وپا خون در خضاب

این من واین ساربان این شهر دون    این تن عــــــریان میان خاک وخون

این من و این ذکــــــر یا رب یاربم      این من واین ناله های زینـــــــــــبم

 



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( یکشنبه 86/11/21 :: ساعت 11:31 صبح )
»» سوختـــــم بــاران

سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی

 شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی

آه باران من سراپای وجودم آتش است

 پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( یکشنبه 86/11/21 :: ساعت 9:14 صبح )
»» مــن و تــــو!

تو مرا می فهمی...    

من تو را می خواهم

و همین ساده ترین قصه ی یک انسان است.
تو مرا می خوانی

من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم

و تو هم می دانی

 تا ابد در دل من خواهی ماند



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( یکشنبه 86/11/21 :: ساعت 9:1 صبح )
»» لیست کل یادداشت امیر

عشق
ماندم بر خیال
نیاز آدمها
پول نان
گر بدی گفت....
دروغ
بگذار و بگذر
خنده
خیال
خوبی..!
چند شنبه ها
توبه
[عناوین آرشیوشده]

ابزار وبمستر

ابزار وبمستر