میترسم از مردن
از مرگ و نابودی
از کفنی سپید و مکانی سیاه، تنگ و تاریک
میترسم از ماندن در قبر
می ترسم
میترسم چون نمی دانم که سپیدی کفنم تاریکی قبر را از بین خواهد برد یا سیاهی قبر،تن پوشم را نیز سیاه خواهد کرد؛
نمی دانم
اما هر چه هست میترسم
میترسم!
میترسم از فشار قبر و هجوم حشرات،
از خورده شدن و باقی نماندن
از تجزیه و انحلال
و با شجاعت فریاد میزنم ترس خویشتن را
و بازهم فریاد برمی آورم که می ترسم
هرچند که معتقدم تمام دلایلی که گفتم؛ بهانه ای بیش نبوده و دلیل ترسم چیزی نیست جز گناهکار بودنم!
آری میترسم و چون تمام وجودم را گناه فرا گرفته و شرمسارم از این همه گناه
می ترسم از این همه گناه
میترسم