مانده ام بر سر گفتن و نگفتن! و اینکه چه باید بگویم؟ آیا باید باز هم گِلِه کنم؟ آیا باید بازهم فریاد بی عدالتی را سَر دَهم؟ مدتهاست که کارم فریاد است و گله مندی! هرچند که اگر گلایه ای هم هست بخاطر تمام آنانی ست که مورد بی عدالتی عده ای از انسان نماها قرار گرفته اند (که متاسفانه عده اشان هم کم نیست).
چه بگویم از این روزها که روزهای بدیست، نامردی فراگیر شده، هیچکس به فکر دیگری نیست. اینجا پُر شده از مکر و ریا و دروغ های زیبا و رنگارنگ؛ این روزها بر خلاف آنچه که بزرگان ادعا می کنند اینجا گلستان نیست، شاید روزگاری گلستان بود اما دیگر نیست، اینک گلستانی سوخته و نابود شده بیش نیست که تبدیل به محیطی متروکه گشته و تا چند صباحی دیگر هم مبدل به لجنزاری می گردد که همه را در خود غرق خواهد کرد.
پس خداوندا.... تو فریادرس آنانی باش که دستشان به هیچ طنابی برای نجات خود نمی رسد و کسی یاریگرشان نیست، تو فریادرس آنانی باش که طوق بندگی و اسارت بر گردن دارندو غل و زنجیر بر دست،و کاری از دستشان بر نمی آید جز دعا.
تو می دانی که من از چه سخن می گویم،اما هستند کسانی که صحبت مرا زود به غزه و لبنان و عراق ربط می دهند(ولی من با تمام وجود برآنان می خندم)؛من کاری به هیچ کجای دنیا ندارم،من دلسوز وطن خویشم و شهرم _اهواز _ که سالهاست به دست فراموشی سپرده شده(چون ایران یعنی تهران)؛ولی اگر بخواهم کمی دقیقتر بگویم منظورم جایی ست که به اسم علم و دانش همه چیزمان را به یغما برده اند،وقتی صحبت از مهد علم دانش می شود منظورم جایی جز دانشگاه نیست. آری دانشگاه،همان جایی که از بیرون زیباست اما درونش مالامال از غم و اندوه کسانی ست که تمام زندگی خویش را وقف اعتلای آن کرده اند(کارمندان) و در آخر هم دریغ از تشکری،چراکه تشکر و حق شناسی مختص کسانی ست که قبضه کرده اند اینجا را،و نصیب ما چیزی نیست جز کاری مضاعف و اجباری.شاید سخنانم را باور نکنید اما اگر شما هم چند روز در اینجا باشید و با رفتاری که می بینید بی شک به سخنانم ایمان آورده و باور می کنید آنچه را که گفته ام.
شما را نمی دانم اما من آنان(مدیران) را همانند فــراعنه ای می دانم که برای رسیدن به قدرت همه کار می کنند و پای بر هر اصولی می گذارند(آنهم به اسم خدا)،آنان مانند فراعنه اند،فقط لباس هایشان به کت و شلوار مبدل گشته و شلاقشان به قلم،و البته هنوز هم بعد از گذشت قرنها همان تفکرات خودخواهانه و جاهلانه را در ذهن دارند و دیگران را بنده خود می دانند و خود را بالاتر از هر کسی می بینند. در تمام مدت سازهای عجیب و غریبی می نوازند و دیگران را وادار به رقص و پایکوبی با آن آهنگ می کنند، زیرا در زمانی که هیچ کس را یارای کمک به کارمندان این اجتماع دلخوشکنک نیست ما هم مجبوریم با هر سازشان خود را وفق دهیم؛ چراکه هر روز طرح ها و قوانین نانوشته ای را با هزاران زور و ارعاب بر این قشر زحمتکش اعمال می کنند،و متاسفانه بدلیل عدم نظارت صحیح و اهمال کاری مسئولین کشوری،آنان نیز وقیح تر گشته و خَـــر خود را پیش می رانند.
شاید باور نکنید اما این توصیف اندکی از محیط دانشگاه است، مدتهاست که همه مسئولین آن را به فراموشی سپرده اند،چراکه تمامی آنان تنها به فکر نگه داشتن میز ریاست هستند و بس(آنهم به هر قیمتی).
خداوندا:
از زمان کودکیم در گوشم خوانده اند که تنها فرستادگان تو معصوم بوده اند و بَس، حال اگر آنان معصوم بوده اند پس اینانی که بر مسند صدارت ها تکیه زده اند و اینجا را ملک آبا و اجدادی خود دانسته و خود را در زمره معصومین قرار می دهند چه؟ آیا آنان هم فرستادگان تو هستند که اینگونه با استفاده از نامت هرچه که می خواهند می کنند و هر چه که دوست دارند می گویند؟ براستی که معصوم کیست؟ وکاش می دانستم که چرا تو اینچنین سکوت اختیار کرده ای و نظاره گری!
و باز هم از کودکی شنیده ام که دنیا دار مکافات است! ولی آیا مکافات تنها برای کسانی ست که مورد تاراج فرهنگی و اقتصادی قرار می گیرند و زندگی و غرورشان لگد مال می گردد؟ براستی که این دار مکافات برای کیست؟مگر نمی بینی که این روزها بنام تو همه کار می کنند و همه چیز می گویند،بنام تو قوانین را تغییر می دهند و بنام تو زندگی را سخت می کنند.کجایی که ببینی این مردمان زحمت کش از این بروکراسی اداری به تنگ آمده و تحملشان پایان یافته!و مگر نمی شنوی صدای یارب یارب گفتنشان را که در عرش کبریائیت طنین انداخته.
خداوندا تا کی باید ظلم را تحمل کرد و دم نزد؟ تا کی باید سوخت و ساخت؟
نمی دانم اما اگر این خود نوعی مکافات برای ما است پس چقدر تعداد ما گناهکاران زیاد است.
ای خدایا خسته ایم از این همه نامردمی
این همه دربدری، سردرگمی
خسته ایم از اینکه خر سلطان شده
بی سبب مانند یک انسان شده!
خسته ایم از ظلم این سلطان ما
سیرتش را برده از یاد، یار ما
او شده بالاتر از هر آدمی
حکم بی ربط می دهد بر ما همی
ای خدا ما تا به کی باید شویم
نوکر بی اجر و مزد این رجیــم
ای خدا اندک نگاهی کن به ما
تو برس بر داد ما، ای یار ما
ای خدا ما خسته گشتیم از ستم
تو کمک کن تا ر هیم از درد و غم
حرف آخر را بگویم ای خدا
خسته ایم که خر شده سلطان ما
خسته ایم که خر شده سلطان ما
خسته ایم که خر شده سلطان ما
( امیــر امیــری )