سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خلـــوتگـــه دل
 
 RSS |خانه |ارتباط با امیر امیری| درباره امیر امیری|پارسی بلاگ
»» اینجا دانشگاه است !

 

اینجا دانشگاه است؛لکن حکایتش چیز دیگریست، جدا از تمام حکایتها؛ قوانین متفاوت است، آنهم تنها به سود عده ای خاص. دانشگاه را از بیرون که نگاه می کنی بسیار زیباست ولی در باطن جور دیگر است و این همان حکایت آواز دهل است و شنیدنش از دور.

در دانشگاه انسانها طبقه بندی شده اند، همه نامی دارند مستعار؛ یکی نامش دانشجوست و دیگری استاد، اما  وقتی  که خوب نگاه می کنی خود را در هیج طبقه ای نمی بینی، نه نامی و نه نشانی و حتی دریغ از طبقه ای و تو را کارمند می خوانند که آنهم نامی است انتصابی و نه انتخابی، که البته این نام هم در این مهد علم و دانش بی اعتبار است و بی نشان

آری اینجا دانشگاه است؛ مکانی برای علم و بالطبع آن عدالت، اما این تنها یک رویاست و واقعیت جور دیگر است و ما چه خوش خیال بودیم که فکر می کردیم عدالت رهرو علم است و دانش و نه جاهلیت.

دانشگاه را تنها به دو دسته استاد و دانشجو تقسیم کرده اند و دیگر هیچ سخنی از کارمند نیست چراکهمسئولین این محیط علمی معتقدند که اگر نامی هست و اعتباری، تنها به کوشش آنهاست و دیگران هیچ سهمی در این نام و آوازه ندارند، آنها همه چیز را برای خود می خواهند و همه قوانین را به نفع خود تغییر می دهند، اینجا خبری از عدالت نیست و آنچه که در اینجا بیداد می کند حق خوریست، موجی از افترا و تهمت در همه جا فراگیر شده است، همه تو را مقصر می دانند و تو را مسبب تمام بدبختی های این اجتماع دلخوشکنک و پر آشوب می دانند، در حالیکه آنان خود پاکند و منزه و شاید در زمره معصومین! من که نمی دانم اما هرچه هست مقصر ما کارمندانیم و بس.

اینجا تو جایگاهی در موفقیت ها نداری و تنها در زمان شکست و مشکلات است که همه یادی از تو می کنند، اما یادشان بخاطر محبتشان نیست بلکه بدنبال کسی هستند که انگشت اتهامشان را بسوی او بگیرند و او را مقصر بخوانند و این میان هم چه کسی بهتر از کارمند این دانشگاه پرلغزش! و هرچقدر هم که فریاد کنی و بیگناهی خویش را داد زنی، صدایت به هچ جایی نمی رسد زیرا اینجا تریبونی برای فریاد عدالت خواهی و احقاق حق نیست، اینجا کسی از قشر کارمند در هیچ جایگاهی جای ندارد جز آنان که دستمالی در دست دارند و دستمال دیگری به گردن.

آری اینجا دانشگاه است، مهد علم و دانش، اما همه مسئولین با ادعای به علم و دانش خویش، چشمها و گوشهای خویش را بسته اند تا مبادا حقایق را ببینند و یا صدای عدالت خواهی کارمندان را بشنوند، آنها خود را مقصر این بی عدالتی ها نمی دانند ومعتقدندکه در تصمیمات خود بی اشتباه هستند زیراعنوانی از بسیج و بسیجی را یدک می کشند.

آری براستی که در این روزها مسئولین نه به لحاظ شایستگی بلکه به سبب فعالیتهای بسیجی خود در رأس امور قرار می گیرند و با توجه به اینکه اینان فاقد هرگونه اطلاعات مدیریتی هستند باعث ایجاد مشکلات بیشماری برای دانشکده و دانشگاه خویش می گردند و در این میان هم کسی ضرر نمی کند جز کارمند زحمت کشی که بخاطر ترس از اخراج مجبور به سکوت است و خاموشی، چون خوب می داند که هیچ مرجعی برای رسیدگی به شکوایه های این قشر زحمتکش  وجود ندارد زیرا در مراجع بالاتر هم حکایت همین است و قصه ادامه دارد.

در اینجا دیگر همه چیز عادت شده؛ زور و ارعاب برایمان عادی شده، حق خوری عادی ست و متهم شدن نیز همچنین. دیگر بدنبال دلیل نیستیمچراکهمی دانیم ما محکومیم، محکوم به کارمند بودن و کارمند ماندن.در این دانشگاه دیگر همه چیز برایمان عادی گشته است، حق خوری امری است روزانه، تهدید و زور و ارعاب نیز عادیست؛ چه برای ما و چه برای آنانی که حق ما را پایمال می کنند و از هیچ کس واهمه ای ندارند، زیرامعتقدند معصومند و بی اشتباه و مبری از هرگونه گناه و لغزش.

این روزها استمداد عدالت خواهی کاریست بیهوده؛ چراکهاین قصه ادامه دارد و تو تا ابد محکومی؛ محکومی بنام کارمند و محکومی بنام فردی همیشه مقصر و باز هم محکومی آنهم تنها به جرم اینکه نامت را کارمند نهادند.

 

 

منم آن کارمند بی نام و نشان

که دنیا ندارد زمن یک نشان

همه حق خوری ها زحق من است

همه داد و بیداد برای من است

همه داد و فریاد زنند بر سرم

چه گویم که بر باد برفت باورم

اوایل ز کارم شدم مفتخر

که دنیا ندارد بجز من دگر

ولی اندکی بعد چونکه گذشت

حباب غرورم ز مستی شکست

مدرکم هم ندارد دگر ارزشی

در مهد آشوب و این سرکشی

 چه گویم، ندارم چو راه فرار

از این جای بی قید و  بی بند و بار

در اینجا همه دم زنند از شعار

که شاید بمانند به پُستی زکار

در این دانشگاه پر شور و حال

مدیران شدند ماری خوش خط وخال

ز پستهای بالا شدند مفتخر

که حتماً ندارند بجز او دگر

ز مستی بخوانند همه یک شعار

که پُست برتر از دانش است و زِکار

چه گویم که اکنون در این وقت و حال

شدند روسیاه، مثل رنگ زغال

به پایان رسد عمر این یک مدیر

ولی پست همان باشد و صدها امیر

چه گویم که این میز نکرده ست به هیچ کس وفا

ولی بر سرش کرده اند جنگ و دعوا به پا

چه گویم غرض وصف حال بود و بس

که آنهم ز نامم هویداست پس:

منم آن کارمند بی نام و نشان

که دنیا ندارد زمن یک نشان

همه حق خوری ها زحق من است

همه داد و بیداد برای من است

همه داد و فریاد زنند بر سرم

چه گویم که بر باد برفت باورم

چه گویم که بر باد برفت باورم

   ( امیر امیری )



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( شنبه 88/9/28 :: ساعت 1:0 صبح )
»» لیست کل یادداشت امیر

نیاز آدمها
پول نان
گر بدی گفت....
دروغ
بگذار و بگذر
خنده
خیال
خوبی..!
چند شنبه ها
توبه
[عناوین آرشیوشده]

ابزار وبمستر

ابزار وبمستر