من عادت به نوشتن ندارم؛ اما همه منو وادار به نوشتن می کنند/
من عادت به کل کل ندارم؛ اما همه منو وادار به کل کل می کنند/
من عادت به بحث کردن ندارم؛ اما همه با من بحث می کنند/
من عادت به دروغ گفتن ندارم؛ اما خیلی ها به من دروغ میگن/
من عادت به آزار دیگران ندارم؛ اما خیلی ها آزارم میدن/
من عادت به سکوت کردن ندارم؛ اما همه در مقابل من سکوت می کنند/
من عادت به شکستن سکوت دیگران ندارم؛ اما همه سکوت منو می شکنند/
من عادت ندارم به خلوت کسی وارد بشم؛ اما همه به خلوت من وارد میشند/
من عادت به غیبت کردن ندارم؛ اما همه پشت سرم غیبت می کنند/
من عادت به دوست داشتن ندارم؛ اما خیلی ها منو دوست دارند/
من عادت به تنفر هم ندارم؛ اما خیلی ها از من متنفرند/
من عادت به خوب بودن ندارم؛ اما همه به من خوبی می کنند/
من عادت به بازی با دیگران ندارم؛ اما......
اَه اَه اَه ؛ خسته شدم از این همه عادت ها، از این همه بودن و نبودن، داشتن و نداشتن؛ ولی اون چیزی که از همه مهمتره اینه که:
من عادت به تعریف کردن از خودم ندارم؛ اما همه از من تعریف می کنند/
*
*
*
ولی یک چیز حقیقته؛ و اون اینه که:
من عادت به شکستن دل کسی ندارم؛ اما خیلی ها دل منو می شکونند/
( امیر امیری )