سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خلـــوتگـــه دل
 
 RSS |خانه |ارتباط با امیر امیری| درباره امیر امیری|پارسی بلاگ
»» نـامـه ای به یک الاغ

 

الاغ جون سلام

مدتهاست که دیگر خبری ازشما نیست؟ مدتهاست که دیگر کسی اون عرعرهای نکره و گوشخراش شما را_ که البته برای من از هر آوازی بهتر است_ را نشنیده.

 

الاغ جون!
من برخلاف کسانی که برای توتَـــــره هم خرد نمی کنند، به تو کُلـــی ارادت دارم.  به تو، به نبوغ تو، به فهم همه جانبه تو، به درک اجتماعی تو، به جهان بینی تو، باور کن کلی ارادت دارم !
از طرف دیگر به زندگی مرفه تو، به آرامش خاطر تو، به خونسردی تو در مقابل حوادث ، به مهارت تو در خَـــــرکردن دیگران ، به قدرت هنرپیشگی تو در تجلی خریت مصلحت آمیز ... به همه اینها تا سر حد جنون حسادت میورزم.
تصادفی نیست که تصمیم گرفته ام این چنین صمیمانه با تو چند کلامی درد دل کنم ، نه اصلاً تصادفی نیست .
دلم می خواست لحظه ای چند، خریت مصلحت آمیز خودت را کنار می گذاشتی ،

مرا همچون خودت خــــر می پنداشتی وهمانطور ساده وخرکی، به دردهای بی درمان من گوش میدادی .

 

گوش کن الاغ جون!
عرض کنم به حضور مبارکت که ، ما (بلا نسبت شما ) در این دنیا آدمیم ، نمی دانم چند سال ویا چند هزار سال پیش بعنوان اشرف مخلوقات، صد ها خروار قانون وضع کردیم و بعد برای اجرای این قوانین یکی از فرشتگان را بدون اجازه خدا ، از آسمان به زمین کشیدیم، آنوقت یک عدد ترازوی فکستنی بدست مبارک آن فرشته دادیم ونام آن فرشته بعلاوه آن ترازو را روی هم رفته گذاشته ایم؛   فـــرشته ی عــــدالت.
من مطمئنم که هرگز چنین اسمی به گوش تو نخورده، برای اینکه تو هرگز احتیاجی به عدالت نداشته ای، کما اینکه تو خودت را از آن جهت به خریت زده ای که مبادا روزی از روزها (عـــدالت) خــــرشود واز تو انتظار تابعیت داشته باشد !
اما ما آدمها ، ما که می گویند آدمیم؛ برای این فرشته ساخت خودمان ؛ این فرشته خودمانی ،آنقدر احترام قائل شدیم که آن فرشته مادر مرده، پاک خودش را باخته است. از یادش رفته که اصولا برای چه از آسمان خدا ، به زمین بندگان خدا سرازیر شده؛ وبالاتر ازآن هیچ یادش نیست که فلسفه ی آن ترازوی فکستنی که بدستش داده اند چیست؟
بدتر از همه اینکه چشمهایش را هم بسته ایم، می دانی الاغ جون، بسته ایم تا هنگام قضاوت، دیدگانش با دیدگان هیچکس تلاقی نکند؛ تا تمنای هیچ نگاه ملتمسی تصادفا او را از قضاوت عادلانه منحرف نسازد.

 

الاغ جون!
من که آدمم هرگز نبوغ شما الاغها را ندارم که بتوانم خودم را به خَریت بزنم، واز این لحاظ ، متاسفانه پروردگار کمال ظلم را در حق من روا داشته است. باری چون نمی توانم خود را به خریت بزنم ، طبعاً خیلی از چیزها را خوب می فهمم، وچون می فهمم کارو بارمان شده تو سری زدن : یکی توسرخودمان و یکی درمیان هم توی سر بخت بدبختی که داریم.

 

به هر حال الاغ جان!

دیدی که هرچه فریاد زدم که انتخاب تو بعنوان همصحبت اصلاً تصادفی نبوده و تو باور نکردی، راست بود، دیدی که من چقدر صادقانه رفتار کردم و تو همیشه مرا با بدبینی هرچه تمامتر نگریستی.

آری من صادق بودم و اینک به حکم صداقتم مرا هم در جرگه خودتان بعنوان الاغی پذیرا باشید تا شاید من هم مثل شما احتیاجی به عدالت نداشته باشم، چراکه ما آدمیان همیشه محتاج عدالت هستیم و خواهیم بود، اما شما الاغ های عزیز و گرانقدر این اجتماع پر آشوب،علاوه براینکه از عدالت بی نیازید بلکه خود نیز مجری عدالتید.

بدانید که عده بیشماری از آدمیان هستند که عدالت در مورد آنها اجرا نمی گردد و آنان با کمال میل حاضرند بسوی شما آیند تا از گزند عده ای از کیشان شما در امان بمانند.

پس ما را در جمع خودتان پذیرا باشید

دگر عرضی ندارم؛قربان تو الاغ جان،قربون هرچی خره

                          Entry for April 07, 2009



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( سه شنبه 88/1/18 :: ساعت 9:53 صبح )
»» لیست کل یادداشت امیر

نیاز آدمها
پول نان
گر بدی گفت....
دروغ
بگذار و بگذر
خنده
خیال
خوبی..!
چند شنبه ها
توبه
[عناوین آرشیوشده]

ابزار وبمستر

ابزار وبمستر