سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خلـــوتگـــه دل
 
 RSS |خانه |ارتباط با امیر امیری| درباره امیر امیری|پارسی بلاگ
»» زنــدگی


نمی دونم این چه حسِ عجیبیه که دارم

خوب یا بدش رو هم نمی دونم؛؛تنها می دونم که یه چیزی داره روی قلبم سنگینی می کنه و این سنگینی رو با تمام وجودم احساس می کنم.

نمی دونم چرا بـازهم زنده موندم؟

آره بــــــازهـــــــــم !!! بــــازهـــم !!! نمی تونم بگم دوباره،چون بیش از چند باره که باید مرده باشم اما بازهم زنده و سروحالم.

شاید به قول برادرم می خوام بمیرم اما روم نمیشه و خجالت می کشم

اما بـــازهـــم زنــــده ام.

آدم خوبی نیستم، حتی اونقدر طیب و طاهر هم نیستم که بگم خدا دلش نمیاد منو ببره!

فقط میدونم که خدا داره بهم فرصت میده. فرصت میده تا گنـــاهـــم رو جبران کنم،تا بتونم اون رو پاک کنم

اما کدوم گناه؟ این همون سئوالیه که چند روزه خودمم دنبال جوابش هستم! تمام گذشته خودم رو زیرو رو کردم،،و تمام کارهام رو حلاجی؛ولی هنوز هم نتیجه ای نصیبم نشده(هرچند که فراموشی هم در این عدم نتیجه دخیله)

با اینکه چند روز از اون حادثه گذشته اما هنوز هم بهت زده ام

نه اینکه بگم از مرگ ترسیدم، نه! ولی؛ واقعیت اینه که من هنوز هم در شوک این هستم که چرا باز هم زنده موندم؟

چند شب پیش،من و همسرم دچار گــازگرفتگــی شدیم (گاز منواکسید کربن) که اگر ساعت 3 شب بطور ناخودآگاه بیدار نمی شدم و بخــاری رو خاموش نمی کردم؛ دیگه زنده نمی موندیم.واین یعنی یه زنـدگــی دوبـاره.

بعد از مرخص شدنم از بیمارستان،دائماً دارم به این مسئله فکر می کنم ؛که چی شد من بیدار شدم؟ که چطور با اون حال بد،بازهم زنده موندم؟

اما جوابی براش ندارم جـز رحمت الهی.

مدتی پیش، از خدا شاکی بودم.ولی اون قدرتش رو در فاصله خیلی کمی بهم نشون داد،اونهم 2 بار متوالــی.

اول اینکه پـدرم از سکته ای که کرده بود جون سالم بـدر برد؛

و دوم زنده موندن من و همسرم؛

و در هر دو مورد هم دکترها گفتند که اگر کمی دیرتر اقدام می کردید.....

دو اتفاق در 10 روز

نمیدونم چرا هر بار که از خدا شاکی می شم اون قدرتش رو بهم نشون میده؛اما قدرتی که پراز رحمت و شفقت.

اما این روزها هر شب خوابهای عجیبی می بینم

خوابهایی در مورد مرگ

یکبار خواب دیدم که کسی رو کفن کردیم و به همراه جنازه وارد اتاق بزرگی شدیم که  تماماً سفید بود،خانمی پشت میزی نشسته بود و از گرفتن جنازه سرباز زد و گفت که نمی تونیم قبولش کنیم،برش گردونید

وقتی از خوای بیدار شدم،ترس عجیبی داشتم؛همون روز تصمیم گرفتم که برای دیدن خانواده م برم اصفهان

به محض رسیدنم به اصفهان برادرم گفت که دو روز قبل(یعنی دقیقاً شبی که من خواب دیده بودم) بابا یه سکته رو گذرنده و دکترها گفتند که خطر رفع شده و اونها هم برای اینکه ما رو نگران نکنند‍، چیزی به ما نگفتند.

اونروز تازه فهمیدم که معنی خوابم چی بوده.

اما بعد از حادثه ای که برای من و همسرم رخ داد،بازهم این خوابها شروع شده و هر شب هم ادامه داره!!

چند شبِ  مرتب دارم خواب می بینم که با مُــرده هـــا هستم،اما جالب اینجاست که تمام اون مرده ها بچه هستند و با من بسیار مهربونندو همشون هم سعی دارند که از تالاری که در اون هستیم برند بیرون؛ و هر چند دقیقه هاله ای از نور در سقف پیدا میشه و یکی از اونها وارد اون هاله می شه و بعد ناپدید میشه،و نکته دیگه اینه که من به همشون کمک میکنم  به سمت اون هاله نورانی برند ولی  هیچوقت به فکرش هم نبودم که خودم وارد اون هاله بشم.

وحالا مدتیه که ذهنم خیلی مشغوله و چند روزه که یه احساسی داره روی قلبم سنگینی می کنه!

دلیلش رو هم نمی دونم ؟ اما هرچی که هست روی رفتارم هم تاثیر گذاشته!

دیگه نمی تونم مثل دو هفته پیش شاد باشم و سربه سر دوستام بذارم

بیشتر دوست دارم ساکت باشم و تنها،،ودر تنهایی خودم به دلیل زندگی چندباره ام فکر کنم.

من می دونم گناهکارم،من می دونم که یه جایی گناهی مرتکب شدم،و شاید دل کسی رو شکستم،اما زمان و مکانش رو نمی دونم! و حتی نمی دونم که به چه کسی ظلم کرده م!

و احتمالا تا زمانیکه نتونم این قضیه رو درک کنم و راه درست رو پیدا کنم؛در همین حس و حال هم باقی می مونم 

و این یعنی باقی موندن من در سردرگمی افکـــار خودم



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( دوشنبه 87/10/2 :: ساعت 9:24 صبح )
»» لیست کل یادداشت امیر

نیاز آدمها
پول نان
گر بدی گفت....
دروغ
بگذار و بگذر
خنده
خیال
خوبی..!
چند شنبه ها
توبه
[عناوین آرشیوشده]

ابزار وبمستر

ابزار وبمستر