شعری امروز برای خدایم می نویسم
از نور
نه از عشق های زمینی پر غرور
لبخندی از بی گناهی
از روز و شبی پر از پاکی
نه از اخم و عرق شرم گناه
از بستن چشم ها و خیال خدا در سر
نه نگاهی خیره و بیهوده یا خیال شیطان پر از شر
از نبض های آرام بودنم
از تکیه گاهی محکم
از رفتن حس های پر از سرودنم
از گرمی آه افسوس در سر تا سر تنم
یا گاهی هم از رویایی با خدا بودن پر از نوازش
اما
کم دارم از خوبی ها
شرم دارم از حضورم پیش خدا
اینهمه نور از او
و من پر از لکه های بی نور گناه
اما بازهم آرزویم این است
نشوم از خدا،جدا
حتی با گهگاهی گناه
دست بر روی شعرم می گذارم
با نگاه سردی
با آه گرمی
سر بروی زانو می گذارم...