کاش از بدو تولد چنین بودم.کاش هیچگاه و هیچوقت لذت بودن را نمی چشیدم...و کاش هیچگاه لذت داشتن پاییرا برای برداشتن گام های بلند احساس نمی کردم ؛کاش هیچگاه دویدن را تجربه نکرده بودم و کاش پــریـــدن برایم لذت بخش نبود و کاش اینگونه در حسرت راه رفتن و دویدن نبودم
اما اینگونه !!!!
مدتهاست که مجبورم اینگونه باشم...اینگونه زندگی کنم و اینگونه در میان ناتوانی ها و حسرتها محسور باشم ....ایکاش که اینگونه نمی شد...
بسیار سخت است از دادن عضوی و چه دشوار است که خود را اینگونه ناتوان احساس کنی..
اینکه چنین بی پروا می گویم ناتوان ؛منظور ؛؛ عدم تمایل خود است برای تلاش....چرا که در تمام طول زندگی در تمام جهات حرکت کرده ام اما اکنون و با چنین وضعیتی، بسیاری از کارها را بعید میدانم و دور از دسترس....و این یک حس است؛؛شاید حسی بنام ناامیدی.
گذشت روزگاری که همگان تشویقم می کردند برای پریدن از موانع زندگی...موانعی که بسیاری از آنها را نه زندگی بلکه کسانی برایم ایجاد کردند که تنها از آنها شعار شنیده بودم و حرف.
تنها شعار بود و شعار و هزاران کلام بیهوده و یاوه...و من و امثال من چه زود باور بودیم که ساده لوحانه تمام کلام آنان را پذیرفتیم
اما اکنون که اینگونه در قابی و در چهارچوبی گرفتار گشته ام خبری از آنان نیست
چرا که تمام آنانی که روزی مشوقم بودند اینک که ناتوان گشته ام، تنهایم گذارده اند و از من گریزانند
خبری از آن **** انسان نما نیست
اکنون در تمام زوایای ذهن بیدار خود بدنبال این می گردم که بتوانم رفتار این گراز های انسان نما را درک نمایم
امـــا نمیتـــوانـــــم....
هزاران هزار جوان مثل من که اینگونه در گردابی گرفتار گشته ایم و خلاصی از آن کاریست بس دشوار و تا حدی غیر ممکن
آنچه را که دیگران خواسته اند ما محکوم به تحمل کردنش هستیم ؛آنچه را که ما نمی خواستیم و تحملش را هم نداریم و نخواهیم داشت.
در این روزگار این نااهلان بی صفت هر کسی را مورد تاراج و غارت قرار داده اند
ده ها دل شکسته و صدها قلب پرپرشده،،، و هزاران که نه بلکه میلیونها جوانی که آمال و آرزوی خویش را بر باد رفته می بینند
و اکنون هیچکس جوابگوی این نامردی ها نیست...
واکنون من و امثال من محکوم به صبر کردنیم وتحمل.
این روزها دیگر نمی توانم گامهای بلند بردارم؛مجبورم که در ذهن خویش پرواز کردن را بیازمایم تا شاید اینبار موفق شوم (( در رویا و خیال خویش ))
البته اگر اراده ای در کار باشد چراکه این روزها قربانیان این گونه رفتارها و بایدها و نبایدها در جامعه رو به فزونی ست و بالطبع برای منی که شاید قربانی اینگونه رفتارها هستم دیگر حسی نمانده باشد.
این روزها ایکاش ها را در هر لحظه احساس میکنم که ایکاش اینگونه نمی شد
که ایکاش میتوانستم به آرامی از کنار موانع رد شوم تا اینکه اینگونه نیاز به پریدن داشته باشم./
این روزها فقدانش را بیش از هر روز دیگری احساس میکنم
و بارها و بارها در خیال خود دویدن را تمرین کرده ام
بارها بارها افسوس خورده ام که ایکاش آن روزها بیشتر لذت داشتن را چشیده بودم
کاش....
خدا میداند که روزانه چندین نفر بدین درد گرفتار می گردد
دردی بنام جامعه ای فاسد که ما گرفتارش هستیم
وهیچ کس و هیچ چیز نمیتواند دوای این درد باشد جز.....
هر چند که میدانم این حس نا امیدی در من اشتباه است
اما اینک ناامیدم و دلشکسته