میدانی من عجیبم ...
من حیوان نامی حساس ناطقی هستم که تکراری نیستم
تمام احساس من سرد است و تاریک ، اما به نور ایمان دارم
نور تنها ایمانی است در من که باورش دارم اما دوستش ندارم ... !
شب را بیشتر از روز دوست دارم چون بر این باورم که :
اندیشه های شب هنگام ژرف تر هستند
و اینکه احساس میکنم
در تاریکی و سیاهی و سکوت شب است که من ـ خودم ـ می شوم
شب های سرد و خالی پاییز و زمستان عجیب مرا بارور میکنند !
من تنها درختی هستم که در پاییز و زمستان شکوفه می زنم!
مانند گل یخ !
چون از ابتدا تنها بوده ام
حالا هم با رفتنت تنها تر از همیشه ام ای گلکم
چه عطر خوبی دارد حیاط کوچک خانه ی مان ...
اکسیژنی از جنس گل های نرگس در ریه ام جاریست ....
و احساس میکنم این رایحه ی لطیف ، همان عشق است !
*******
راز افرینش این حیوان نامی حساس ناطق - خودم- را نمیدانم در چیست !
این موجود بسیار تلاش میکند ...
و اطرافیانم مرا دعا میکنند که عاقل شوم !
من در حد خود عاقلم !
من تلاش بسیارم ،،،شنا کردن در خلاف جهت مسیر رود زندگیست !
چون باور دارم در مسیر رود زندگی شنا کردن کاری دشوار نیست !
و من میخواهم دشوار باشم !!!
نمیدانم ... شاید اشتباه میکنم !
*******
ذهن من چند صباحی است که درگیر اندیشه های مالیخولیایی است
دلم به حالش می سوزد ... او را هم به زحمت انداخته ام !
گاهی احساس میکنم از بس که به چیزهای جزیی فکر میکنم
چیزی در سرم با شدت خود را به اطراف میکوبد و میخواهد راهی
به بیرون یابد !!!
بخاطر همین هم گاهی فکر میکنم در سر من دیوانه خانه ای وجود دارد
و دیوانه ای که به زنجیر کشیده شده است ... دلم بحالش می سوزد
و هر دوی ما بدون هیچ شناختی از هم ، دارای یک هدف هستیم !
هدف ما ...... رهایی است !
من از عذاب
و او در فکر رهایی از من و پیوند با دیگری
من از روزی که تو رفته ای در تلاشیم که از اینجا برویم
اما همچنان ساکن این کره ی خاکی هستم ولی امیدواریم که خواهم رفت !
اما با توشه ای پر از مهربانی و نیاز و سپاس که با خود
برای پدر - خداوند - سوغات می بریم ،
خواهم رفت و خواهیم رفت ...
خواهم رفت و خواهیم رفت ...
هدف ما ...... رهایی است !