می نشینمدر کور سوی کوچه ی تنهاییروزها به صبرشب ها به انتظارگذر زمانگذر عمرگفتند چون می گذرد غمی نیستگذشتاما با غمگفتند این نیز بگذردگذشتاما سختحال چه کنمبه چه شوقیبه چه امیدیگذرعمر را تماشا کنمدر انتهای کوچه ی تنهایی