من دیدیم، عابری دعا میخرید
و ثروت میفروخت
من دیدیم قلبی عشق گدایی میکرد
شاید گلی پژمرده باشد
شاید لذتی بود در تبسم
لذتی بود دراستشمام بهار
لذتی بود در لمس گلبرگ بنفشه
لذتی بود در نگاهی، ژرف، ژرف تر از ایمان
به آسمان
لذتی بود در درک سیاهی شب
لذتی بود در هم صحبتی شقایق
لذتی هست ... آری ، لذتی
عابرهای خیابان متروکه دل را صدا کنید،آرام
بگویید دلم تنگ شده
بگویید، دلم برای یک لبخند، برای یک صدا، تنگ شده
بگویید دلم برای ناله ی ساز، عشوه رز، لبخند بهار نارنج
برای استواری سپیدار، برای آواز رود
دلم برای زندگی تنگ شده
بگویید، بگویید
آرزوی عابران خیابان دل، تن تقدیر را می لرزاند
بگوییدشان
کسی در شب ، صدایشان می کرد