باید از رفتن تو جامه به تن پـــــاره کنم
درد دل را به چه انگیزه توان چــاره کنم
در میخـانه گشــایید به رویــم که دمی
درد دل را به می و ساقی میخواره کنم
مگذاریـد که درد دل مـن فـاش شود
کـه دل پیـر خـرابـات ز غـم پــاره کنم
سر خـُم بادسلامت که به غمخواری آن
ذره در پـرده عشـق تـو چو خُمپـاره کنم
ز سـرا پـرده عشـقــت بــدر آیــم روزی
ساکنان سر کُویت همه آواره کــــــــــنم