یه نفر تو آخرین ثانیه ها از راه رسید
اون با آخرین ستاره، دست مهتابو بوسید
اون ،تو اولین قرارِ عاشقی پیشم نشست
اون با چشمای قشنگش غم قصه رو شکست
اون همون لحظه رسید که عاشقی میخواست بمیره
اون اومد تا عاشقی رونق بگیره میدونست لحظه ی دیدار منه
میدونست هنوز ستاره روشنه اون سرِ ساعت عاشقی من،
جوونه کرد اون منو عاشق ِ آشیونه کرد
اولین قرارِ عشقو تو چشای اون نشستم آخرین شبای عشقو تو چشای اون شکستم
دل من هنوز نداره اینو باور که قشنگترین بهارم، برسه لحظه ی آخر