خلوتگه دل
 
 RSS |خانه |ارتباط با امیر امیری| درباره امیر امیری|پارسی بلاگ
»» آجر نصفه دل



بعضی آدمها چنان تو را خوب بلدند که می دانند عرش و فرشت کجاست!

چنان تو را خوب بلدند که جای تک تک آجرهای نصف و نیمه دلت را نیز می دانند!

و خوب می دانند که کدام آجر نصفه را بیرون بکشند که دلت را هوار کنند و حالت را خراب!

این آدمها غریبه نیستند، آشناتر و عزیزتر از هر آدم دیگری! و این را خودشان هم خوب می دانند!

خوب می دانند که چقدر عزیزند و جایگاهشان کجاست!

اما بازهم به سراغ همان آجر نصفه دلت می روند و آن را بیرون می کشند تا ثابت کنند که ...!!!

سخت نیست فهمیدن اینکه آدمی که دلش هوار شده و حالش خراب، نفسش به شماره افتاده و دیگر نه توانی دارد و نه حالی!!

گاهی همه چیز بند همان آجر نصفه دل است!!


                              (امیر امیری)




کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( شنبه 04/4/28 :: ساعت 11:35 صبح )
»» ساز دنیا

 

به هر سازی زدم دنیا نرقصید


منم رقاص شدم از ساز دنیا

 

(امیر امیری) 

 



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( چهارشنبه 04/4/25 :: ساعت 1:36 عصر )
»» 20 سال


 و اما امروز.... دهم تیرماه 1404


این رفیق قدیمی من، خلوتگه دلم، 20 ساله شده


تولدت مبارک رفیق قدیمی 




کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( سه شنبه 04/4/10 :: ساعت 9:44 صبح )
»» جای امن

جای امن ..!!

جایی ست که تو را بفهمند و نیاز به فریادی برای دردهایت نباشد 

جایی ست که تو را در نبودت هم ببیند و نیاز به انجام کاری برای دیده شدن نباشد

جایی ست که همیشه در یاد بمانی و ترسی از فراموش شدن نداشته نباشی

جایی ست که بدانی با ارزشی و نیاز به اثبات ارزشت نباشد 

جای امن جایی ست که هیچگاه نیازی به رفتن نباشد


جایی ست که تو را برای هر آنچه که هستی بخواهند

 

جای امن...

عجب جایی ست !! که ایکاش آنجا قلب عزیزی باشد.

                (امیر امیری)



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( دوشنبه 04/4/9 :: ساعت 7:18 صبح )
»» کوچ



 

گاهی می رویم، ترک می کنیم و جدا می شویم 

اما نه به میل خودمان، بلکه به اجبار 

به اجبار از وطنی، از شهری و حتی از دل کسی می رویم و می رویم

رفتن که نه

شاید بهتر است بگویم کوچانده می شویم

کوچانده می شویم بی آنکه راه گریزی داشته باشیم

و شاید این بدترین رفتن باشد



(امیر امیری)

 

 

 



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( سه شنبه 04/4/3 :: ساعت 8:33 صبح )
»» گاهی باید رفت


عشق، یعنی ماندن و ساختن 

یعنی بودن و فهمیدن

یعنی...

اما ممکن است روزی برسد که برای عزیزانت تمام شوی!

آنجایی که دیگر، نه مرهمی و نه محرم!

آنجایی که دیگر نه ماندنت دلگرمی ست و نه رفتنت دغدغه!!

و زمانی که چنین شد، باید بدانی که مزاحمی بیش نیستی و آنگاه زمان، زمان رفتن است و نماندن!

آری، باید بروی، چه بخواهی و چه نخواهی!

باید بروی تا آرامشی را که با حضورت نتوانستی به عزیزانت بدهی، با نبودنت بدهی

گاهی باید بخاطر آرامش و عشق به عزیزانت، بروی!!

فهمیدنش سخت نیست! انجایی که دیگر اعتباری نداری و عزیزانت از تو دوری می کنند، باید بروی.... که اگر بمانی، مزاحمی!

باید بروی، چه از چشم، چه از دل! و از هر جا و مکانی که ممکن است نام و نشانی از تو را بدک بکشد!

گاهی باید رفت....بی کم و کاست و بی حرف و گلایه


                              (امیر امیری)


.



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( چهارشنبه 04/3/28 :: ساعت 11:34 صبح )
»» جنگ غرور

مخرب ترین جنگ،

جنگ غرور آدمهاست، جنگ منیت ها

جنگ نشنیدن ها و پاسخ دادن ها

جنگ ندیدن ها و قضاوت کردن ها

جنگ حکم کردنها و دوری های بی دلیل

جنگ..!!

کاش باور داشتیم که انسان به عشق و احساس زنده است و این جنگ غرور هرآنچه که هست را نابود می کند 

شاید اگر روزی، جنگ غرورآدمها تمام شد

آنها بتوانند دوباره همدیگر را دوست بدارند

 

که عجب جنگ ویرانگری ست این جنگ غرور لعنتی

 

(امیر امیری) 

 



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( دوشنبه 04/3/26 :: ساعت 9:21 صبح )
»» شعر

 

 

شعر گویم از غم فراوان 

پر    درد شدم به لطف یاران

 

امیر امیری

 

 



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( چهارشنبه 04/3/21 :: ساعت 1:20 عصر )
»» بگو تا بماند


عشق، غرور نمی شناسد و در عشق، غرور بی معنی ست

پس

گاهی برای ماندن کسی که دوستت دارد، اصرار کن

از دلت بگو و حال و هوایت، تا بماند

ایمان داشته باش که اگر بداند با نبودنش،چیزی در دنیای تو کم خواهد شد، با تمام وجودش می ماند

پس بگو تا بداند و بماند

 

(امیر امیری)





کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( دوشنبه 04/3/19 :: ساعت 9:17 صبح )
»» دل پُرِ ننه حسن


ننه حسن از اون همراه های با نمکی بود که روزی چندبار قاچاقی یه سری به پسرش که بستری بود می زد و کمی غصه می خورد و میرفت، وقتی میدیدمش یاد مادربزرگ خودم می افتادم.

پسرش؛ حسن دچار حمله قلبی شده بود و ننه بخاطر چکاپ از ایذه آورده بودش تهران و حالا دل نگران پسرش و همه مریض ها بود. از وقتی هم که فهمید من اهل خوزستان و اهوازم، دیگه حسابی ننه بازیش گل کرد و هوای من رو هم دوقیضه داشت.

پرستار که اومد داخل، موقع چکاپ آروم پرسید: این خانم که مزاحمتون نیست؟

یکهو گفتم: نه، دلتون میاد، ننه به گوگولی و بامعرفتی

خندید و گفت امان از دست شما خوزستانی ها با این اصطلاحاتتون

دوباره نگاهم به ننه حسن افتاد، کنار تخت حسن نشسته بود و دستش رو به تخت حسن قفل کرده بود و زیر لب دعا و ذکر می گفت، انگار که تخت حسن، ضریح بود!!

دو روزی که من اونجا بودم کارش همین بود، با هزار خواهش و التماس میومد تو اتاقی که ملاقات ممنوع بود و چند دقیقه ای میموند و بعد هم مویه کنان میرفت.

بعد از تست و یه تزریق، درد زیادی داشتم، ناخودآگاه در حین پهلو به پهلو شدن ناله ای کردم و بسختی جابجا شدم، یکهو از جا پرید و گفت چی شده ننه؟ چیزی لازم داری؟

گفتم نه ممنونم، شما راحت باشید

گفت نمیدونم برا حسن گریه کنم! برای تو گریه کنم! یا برای اون جوانی که دیروز فوت کرد! اینو گفت و آروم اشک گوشه چشمش رو با چادرش پاک کرد  و کمی نزدیکتر شد و گفت: میدونی ننه، تو هم مثل پسروم، اما پکیدم تو این بیمارستان و این شهر تهران خراب شده... ایذه که بودیم عادت داشتم هر وقت دلم می گرفت میرفتم سر مزار پدر و مادرم و تا دلم میخواست گریه می کردم، اما اینجا... هی هی مادر!! غربت دیوانم کرده!

راست می گفت، دلش پر بود و این رو میشد از چهره و حرکاتش فهمید

نگاهش کردم و گفتم: ننه حسن، آدم که دلش پر باشه تو عروسی و وسط رقص هم میتونه گریه کنه، چه برسه به اینجا که اگر بیرون همین بخش بشینی اونقدر آدم مریض کم سن و سال می بینی که ناخودآگاه اشکت در میادو درد خودت از یادت میره!

ننه حسن نگاهم کرد و هیچی نگفت... فقط هی هی کرد و از اتاق زد بیرون

فردای اون روز ننه حسن تا اومد داخل رو به من و با صدای بلند پرسید چطوری پسر؟ خوبی ننه؟

قبل از اینکه من جوابشو بدم حسن گفت: ننه خیره! کبکت خروس می خونه

ننه گفت: آره بخدا.. راحت شدم ننه!! و رو به من کرد و گفت راست گفتی ننه! آدم اگر دلش گرفته باشه تو عروسی هم میتونه گریه کنه! دیروز بیرون همین بخش اونقدر گریه کردم تا راحت و سبک شدم.... خدا خیرت بده ننه که دلم وا شد! حالا دیگه هرچی خدا بخواد....


گاهی وقتها ظرفیتمون پر میشه از این ریختن ها و دم نزدن ها... پر میشه از این روزگار و بی وفایی ها.... پر میشه از عشق و دلتنگی و هزار یک چیز دیگه!!

اونقدر پر میشی که یه روزی، یه جایی، کافیه آستین لباست گیر کنه به دستگیره در... اونوقته که میشینی و های های گریه میکنی ...... حتی اگر وسط عروسی باشه

امان از دل پر و دل تنگ که آدمو نابود می کنه


آدم اگر دلش گرفته باشه، ممکنه وسط عروسی هم بزنه زیر گریه

(امیر امیری) 




کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( شنبه 04/3/17 :: ساعت 2:0 عصر )
   1   2      >
»» لیست کل یادداشت امیر

آجر نصفه دل
ساز دنیا
20 سال
جای امن
کوچ
گاهی باید رفت
جنگ غرور
شعر
بگو تا بماند
دل پُرِ ننه حسن
آنچه از دل برآیند
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 33
>> بازدید دیروز: 79
>> مجموع بازدیدها: 472419
» درباره امیر امیری

خلوتگه دل
امیـــر امیــری
سفری در پیش است، سفری بی پایان، سفری تا به تمنای نگاهی، بماند همه جا و همه وقت (امیر امیری)
» آرشیو مطالب
1. سال 1384 (1)
2. سال 1384 (2)
3. سال 1385 (1)
4. سال 1385 (2)
5. سال 1385 (3)
6. سال 1385 (4)
7. سال 1385 (5)
8. سال 1386 (1)
9. سال 1386 (2)
10. سال 1386 (3)
11. سال 1386 (3)
12. سال 1386 (4)
13. سال 1386 (5)
14. سال 1387 (1)
15. سال 1387 (2)
16.سال 1387 (3)
17. سال 1387 (4)
18. سال 1387 (5)
19. سال 1388 (1)
20. سال 1388 (1)
21. سال 1388 (2)
22. سال 1388 (3)
23. سال 1388 (4)
24. سال 1389 (1)
25. سال 1389 (2)
26. سال 1389 (3)
27. سال 1390 (1)
28. سال 1390 (2)
29. سال 1390 (3)
30. سال 1390 (3)
31. سال 1390 (4)
32. سال 1391 (1)
33. سال 1391 (2)
34. سال 1391 (3)
35. سال 1391 (4)
36. سال 1392 (1)
37. سال 1393 (1)
38. سال 1393 (2)
39. سال 1394 (1)
40. سال 1394 (1)
41. سال 1394 (2)
42. سال 1395 (1)
43. سال 1395 (2)
44. سال 1395 (3)
45. سال 1396 (1)
46. سال 1396 (2)
47. سال 1396 (3)
48. سال 1397 (1)
49. سال 1397 (2)
50. سال 1397 (3)
51. سال 1397 (4)
52. سال 1398 (1)
53. سال 1398 (2)
54. سال 1398 (3)
55. سال 1399 (1)
56. سال 1399 (2)
57. سال 1400 (1)
58. سال 1401 (1)
59. سال 1402 (1)
60. سال 1404 (1)
61. سال 1404 (2)

» موسیقی وبلاگ

ابزار وبمستر

ابزار وبمستر