آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند
انگار همین دیروز بود، دل به دریا میزدی و زبان به گفتن احساست می بستی !
احساس همیشه برای عشق نیست، گاهی نصیحت و پند، گاهی داستانی پرماجرا، گاهی اعتراف به گناه و گاهی هم عیان عشق
از دل میگفتی و بر دل شنونده می نشست و جوابش گاهاً لبخندی بود و سکوت و پس از آن کلامی زیبا
آری، انگار همین دیروز بود که مردمان از دل می گفتند و پس آن با سینه ای ستبر میخواندند.... آنچه از دل برآید....
و خواندن این کلام، عجیب برای هر دو طرف، سرشار بود از غرور!
گوینده فریاد می کرد که از دل و با تمام وجود سخن گفته و
شنونده هم لذت می برد که برایش خالصانه سخن گفته اند و بر دلش نشسته است!
گویی همین دیروز بود...!
اما اینروزها
اینروزها دیگر خبری از نشستن بر دل نیست، تو میتوانی بگویی، از ته قلب و با تمام وجود اما دیگر نباید انتظاری بر نشستن کلامت بر دل دیگری داشته باشی
مهم نیست که چه گفته ای؛ پند و نصیحت یا عیان احساس، هرچه که هست دیگر منتظر نشستن کلام بر دل دیگری مباش
اینروزها مردم گوش می کنند تا شاید در میان کلماتت، چیزی بیابند تا تو بسوزانند
گوش می کنند تا بتوانند پاسخت را کوبنده بدهند
گوش می کنند تا بتوانند متقاعدت کنند که حرفت اشتباه است و راهت ناراست
مدتهاست که این کلام، دروغی بیش نیست، پس اگر میخواهی تو را به مسلخ نکشند و احساست را بر سرت آوار نکنند
سخن مگو.... هیچ مگو
باور کن دنیا جور دیگری شده است
بهتر است رسوا شوم، تا که همرنگ جماعتها شوم
امیر امیری