چشمش به انبوده سنگ های مزار تراشیده و نتراشیده که افتاد، یکهو گفت چقدر خوبه که آدمها اونقدر وقت و جرات داشته باشند که سنگ مزار خودشون رو، خودشون آماده کنند. طرحشو، رنگشو، متن و شعرشو...
گفتم اتفاقا خیلی خوب نیست. رنگ سنگ مزارت رو بذار اونی که قراره بیاد و سر قبرت بشینه انتخاب کنه، رفتنت که باب دل اونها نبود، بذار حداقل رنگش سلیقه عزیزات باشه...
کمی فکر کرد و گفت درسته...! اما یکهو انگار چیزی تو ذهنش جرقه زد؛ با خوشحالی عجیبی گفت: باشه قبول....!! اما اگر جرات داری.. برای سنگ مزارت خودت شعر بگو امیرخان!
خندیدم و زیر لب زمزمه کردم
گله ای نیست اگر از من و دل بی خبری
من خودم وقت مدیدی ست ز خود بی خبرم
(امیر امیری)