راست گفته اند بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین
و من، نشستیم و دیدم!
و چه زود هم گذشت این سالهای عمر
گویی همین دیروز بود
بی هیچ دلیل و هدفی صفحه ای ساختم مجازی و خلوتگه دل نامیدمش
نمیدانم چه شد که این نام را برایت برگزیدم، نمیدانم
اما امروز
14 سال از بودنت گذشت
و حال گویی تو فرزندی هستی نوجوان
در طول این سالها گاهی آمدم و گاهی نیامدم
گاهی به یادت بودم و گاهی فارغ از یادت
اما همیشه نگران نبودنت بودم، چرا که تمام احساسات خوب و بدم را در تو جای داده ام و میدانم که تو تکه ای از منی
تکه ای از احساسات من
و اما حالا..
دیگر جا افتاده شده ام و شاید هم کمی پیر
اما تو همانطور جوان مانده ای
فقط احساسات من است که از اوج قلیان جوانی به اینجا رسیده است
و تو همچنان جوان هستی و رعنا
14 سال زمان کمی نیست دوست من
هرچند که دوستانی دارم قدیمی تر،اما تو همیشه آماده بودی برای شنیدن،برای نوشتن و حتی برای...
و امروز روز تولد توست
مرا ببخش که تولدت دیگر مانند گذشته نیست
سالها پیش وقتی جوان بودم برای تولدت این صفحه را پر می کردم از عکس ها و استیکرهای صد رنگ
اما اکنون به جمله ای اکتفا می کنم
تولدت مبارک خلوتگه دل من
تولدت مبارک رفیق مجازی من
و شاید سالها بعد به جمله ای کوتاهتر
هر چه هست تولد تو ، تولد من است ،تولد احساسات من است
پس تولدمان مبارک