بازهم صبح شد
و بازهم ماندنم بر سر دوراهی
همان دوراهی همیشگی
چه بپوشم و چه نپوشم!!!
اما میدانم که
بالاخره از میان اینهمه لباس های جورواجور لباسی پیدا می شود که بپوشم
بعدش را چه کنم!!
بازهم
دغدغه هر روزه ام که هیچ، دغدغه هر ساعتم
امروز را با کدام نقاب شروع کنم و با کدام نقاب پایان برسانم؟
نقابی شاد و خندان
یا
نقابی مغموم و افسرده
امروز معامله ای دارم... پس شاید بد نباشد امروز را، با نقابی چون صورت آدمهایی مبادی آداب و متین بگذرانم،
راستی
یادم باشد در قرار عصر ماسک آدمی جدی و مصمم را بر صورت بزنم تا شاید بر دل نشینم
ماسک عصیانگری هم به وقتش.. و نقاب ندامت
آنرا بگذارم برای وقتی که باید اظهار ندامت کنم تا شاید دلی به حالم بسوزد.
و این حال هر روز ماست
حال هر روز من ، شما و دیگری
و خدا میداند با این ماسک ها، زندگی چند نفر را نابود کرده و به لجن می کشیم
چه کلاه ها که بر نداشته ایم
چه دروغ ها که نگفته ایم
و چه فریب ها که نداده ایم
و...
و...
و... یادمان باشد که ما همه بازیگریم
و در مقابل یکدیگر به سرعت نقش هایمان و نقابمان را عوض می کنیم تا بتوانیم بر دیگری سبقت بگیریم در دروغ و نیرنگ و ... دوست من.
.
.
.
از خواندن این متن عصبانی نشو
.
نه تو فرشته ای ، نه من
.
ما همه گناهکاریم
_______
از سری روزمرگی های من
هجدهم / آبان / نود و هفت
(امیر امیری)