گاهگاهی با خود خلوت می کنم
آنگاه که بیش از همیشه دلتنگـــم
با خود فکر میکنم که این دلتنگی دیگر چه صیغه ایست که هر لحظه وجود مرا به شدت می کوبد
این دیگر چه دردی ست؟
چه حکمی ست؟ و چه حس مزخرفی ست!!!
اما خوب که فکر می کنم میبینم این دلتنگی هم خود نشانه ایست
و این نشانه بسیار زیباست
نه نرو......نرو
کمی صبر کن
بکوب....با شدتی بیشتر از قبل هم بکوب
بکوب
چرا که دیگر آنگونه که پیش از این فکر می کردم، فکـــر نمـی کنــــم
تفکراتـــم کاملا دگـــرگـــون گشته
هرچند که شاید این دگرگونی نیز موقتی باشد
اما اکنون میخواهم که در خانه ام را بکوبی، دلتنگی
دیگر گذشت آنروزهایی که تو را سیــــاه می دیدم
اکنون تو زیبـــاتـــرین رنگهــا را برایم به ارمغان می آوری
پس بکوب
بکوب که با کوبیدنت می فهمم که هنوز هم عــاشقـم
و میفهمم که هنوز هم در من احساسی هست
پس عاشـــــقم و انســـان
* امیر امیری *