یاد من باشد که فردا دم صبح،
به دنیا سلامی ندهم از اجبار
با نقابی خندان که زیرش پر است از گریه و غم
یاد من باشد که به صبحگاه که هیج،
به شب هم سلامی ندهم
چون که در وقت غروب، دل من سخت شکست
یاد من باشد به بازار محبت نرم
چون در آنجا از محبت خبری نیست که نیست
یاد من باشد که اگر همسایه من شاد شده، به دلی پرمحبت بوده
من به شوق کدامین دل پر حسرت خویش شاد شوم