مترسک از پا نیفتاد و تا آخر ایستاد.
زخم خورد و صدایی از او به گوش نرسید.
روزها و شبها با باد و باران جنگید
تا خواب کشاورز آشفته نشود
بار تنهایی و غربت را به دوش کشید
تا مزرعه به بار بنشیند.
حتی کینه کلاغ ها هم،
مترسک را از این راه دلسرد نکرد.
ولی کاش کشاورز می دانست.
کاش می دانست...
مترسک دل در گرو او دارد.