من مانده ام و یک برگه سفید!
یک دنیا حرف نا گفتنی!!!
و یک بغل تنهایی و دلتنگی…
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود!!!
در این سکوت بغض آلود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی می کند!
و برگ سفیدم
عاشقانه قطره را به آغوش می کشد!
دردم نوشتنی نیست…
در برگه ام ، کنار آن قطره
یک قلب کوچک می کشم !
و ، وقت تمام است!!!
برگه ها بالا…
شبی از سوز گفتم قلم را
بیا بنویس غم های دلم را
قلم گفتا برو بیمار عاشق
ندارم طاقت این بار غم را
نمیدونم جرا این متن بدجوری به دلم نشسته
بی دلیل و بی بهانه!!!
و باز باری دیگر به سراغ تو آمده ام،
بعد از یکسال و 6 ماه و 6 روز دوری
و در ابتدای کلام
سلام و درود خویش را خالصانه نثارت میکنم
امروز آمده ام به سراغ تویی که همیشه مامنی بودی برای دردهای من
میدانم که مرا بی وفا میخوانی اما بدان که بی وفا نیستم، رفتنم شرط بود و اجبار
باید میرفتم
و اما حالا نیز همانند صدها بار دیگر برگشته ام
و بازهم مثل تمامی آن بارها با دلی شکسته و قلبی ویران
میدانم که بی صبرانه در انتظاری تا برایت بگویم شرح حال زار خود را
اما چه بگویم؟؟
چه بگویم که کلمات نیز قاصرند از وصف حال من
قاصرند از وصف شوریدگی من
امروز حال عجیبی در تمام وجودم رخنه کرده و مرا با حالی نزار در بیابان تنهایی رها ساخته
حال خرابی دارم
نه قبلم یاریم میکند و نه ....
دیگر به اوج خستگی خود رسیده ام
و فکر مشوشم مرا باز میدارد از هرچه که باید
امروز آمده ام تا بمانم
چرا که سهم من و تو از یکدیگر 8 سال و 5 ماه و 15 روز بودن با هم است
میدانم که نگران منی
اما مهم نیست حال من
مهم نیست که حالم چگونه است
مهم نیست که قلبم شکسته است
مهم نیست
آری مهم نبودن را فریاد میزنم
هرچند که تو نیک میدانی که دروغی بیش نیست
* امیر امیری *
من در تیررس ترکش های غضب آلود این قلب خویش اسیرم و دربند
کاش راهی بود برای فرار از این درد و این نیش های پر رنج
و ایکاش اندکی درک میکرد
درک می کرد تا میتوانستم به او اثبات کنم که دیگر روحم در کنارم نیست، کاش میتوانستم فریاد کنم ..... را.
اما این قلب من فارغ از درک است و این جسمم فارغ از روح
( امیر امیری )
برای بودنت تمام دنیا را به هم خواهم ریخت
به شرط آنکه بدانم هستی و باشی
و اگر نباشی من هم نخوام در این دنیایی که تو نیستی
چرا که میدانم دنیایم بی تو هیچ است
( امیر امیری )
اینروزها آنقدر دلتنگم که گویی تمام دلگیری هایم از یادم رفته است
( امیر امیری )
ما آدمها تو تک تک لحظاتمون هر کاری که دلمون میخواد میکنیم
اما درست وقتی که میفهمیم زمان زیادی برا زندگی نداریم تازه یادمون میفته که توبه کنیم و خیر و نیکوکار بشیم
وای که ما آدمها چقدر دیر آدم میشیم
( امیر امیری )
ارتباط یعنی برجای گذاشتن بخشی از وجود خویش در دیگری
پس من چه بگویم که تمام وجود ناچیز خود را در تو جای گذاشته و رفته ام
( امیر امیری )
عاشقانه هایم را برای که بنویسم
اکنون که قلبــم شکسته و دستـانــم زخمی و لبهام خاموش گشته اند؟؟
( امیر امیری )