خنده کنج لبم
از سر عادت مانده
عادت کودکی است
که چنین جا مانده
امیر امیری
نیسیتی!
اما همیشه حرفی برای گفتن هست
حزفهایی پر از...
اما در خیال
گویی با حرفها هم می شود تو را در آغوش گرفت!
امیر امیری
گذشت خوبی ام از حد
به شک دچار شدند
به احترام کمی خم شدند
سوارم شدند...!
به روزهایی رسیدیم که دیگر
چند شنبه ها مهم نیست
آدمها و روزها همه جمعه اند!
زاهدم برد به مسجد که مرا توبه دهد
توبه کردم که نفهمیده به جایی نروم
صائب