مدتی ست که دیگر
شب هایم، مانند شب های همیشگی نیست
مانند روزهایم است ...
کمی تاریک تر!
و ساکت تر
با دلتنگی و دردی بیشتر
* امیر امیری *
دردهایم را لایک میکنی و می گویی ؛ زیبا بود!!
مگر دردهای آدم هم زیبا می شود
هی رفیق مجازی من،
نوشته هایم دست خودم نیست دلم می نویسد،
من فقط نگاه میکنم به عبور روزهایم ودغدغه های فراموش شده ام
شاید آرام تر می شدم اگر فقط می فهمیدی
حرفهایم به همین راحتی که میخوانی نوشته نشده اند...
همین....
* امیر امیری *
یک روزهایی هست...
دلت می گیرد از نزدیک ترین آدمهای زندگی ات!
همان هایی که با دنیا هم عوضشان نمی کنی!
سخت است بفهمی عزیزترین کسانت می رنجانند تو را!
همان هایی که دم از معرفت می زنند!
یک روزهایی می فهمی که چقدر میان این همه "آشنــا"...
"غــــریبـه ای"
بی انصاف نباش
من عاشقانه دوستت دارم
عاشقانه
با هزاران دلیل
دلیل هم که نباشد باز دوستت دارم
جرا که برایم بهترین هستی
بی انصاف نباش
گناهانم را بر سرم نکوبان
حالم خرابم را تعبیر به آنچه که میخواهی نکن
بی انصاف نباش
ساعتها و روزها تلاشم ققط برای توست
و این نیست رسم انصاف که اینچنین مرا بکوبانی
گفتی دل نازک شده ام ، قبول
گفتی حساس شده ام ، قبول
همه آنچه را که گفتی به دیده منت میگذارم
با جان و دل قبول میکنم تمام آنچه را که گفتی
حتی حاضرم در تیررس حملات تو باشم اما بدانم با تمام وجود دوستم داری
اما چه بگویممممم
چه بگویم که این نیست رسم انصاف
هرچند که شاید من بی انصافم
* امیر امیری *
چقدر حالت بدتر میشه
وقتیکه تو از چیزی حالت بده و
عزیزترین افراد زندگیت به موضوع دیگه ای
تعبیرش می کنند
* بخدا این انصاف نیست *
کاش میشد بروم
ساز دلی را امروز
پیش یک سازگر چیره سفارش بدهم
و بگویم استاد
تاری از بهر دلم میخواهم
هر صدایی بدهد،
هرچه باشد،
تنها،
کودک دائم باشد
تو کجایی سهراب؟
خانه ی دوست فرو ریخت سرم!
آرزویم را دستی دزدید
آبرویم را حرفی له کرد
مانده ام عشق کجا مدفون شد؟
به چه جرمی غزلم را خواندن؟
به چه حقی همه را سوزاندن؟
گله دارم سهراب..........
دل من سخت گرفته است بگو
هوس آدمها .....تا کجا قلب مرا می کوبد؟
تا کجا باید رفت
تا ز چشمان سیاه مخفی شد؟
دوست دارم بروم
اینهمه خاطره را از دل من بردارید
عشق را جای خودش بگذارید
بگذارید به این خوش باشم
که به قول سهراب:
پشت دریا شهریست
که در آن هیچکسی تنها نیست
عشق بازیچه ی آدمها نیست
زندگی عرصه ی ماتم ها نیست.....
ماه من ترک نکن برکه ی بی ماهی را
تا فراهم بکنم آنچه که می خواهی را
آه ای معجزه ی آخر هر هفته، نگیر
از من این دلخوشی ِ دیدن گه گاهی را
دم در چشم به راه قدمت سنگ شدند
معنی ِ چشم به در دوختن واهی را
تو فقط مال منی از لج این شاعرها
نفسم خورده مگیر این همه خودخواهی را
به بلندای شب مثنوی موهایت
به غزلواره ببخش این همه کوتاهی را
غزلی پلک بزن تا که به آتش بکشد
چشم تو این غم ها را
حسین غیاثی
سه تارم راست میگوید ، کمی ناکوک و بد حالم
مخالف میزنم زیرا ، مخالف گشته اقبالم
دلم میخواهد امشب را، در آوایش رها باشم
ولی افسوس دلتنگم ، ولی افسوس بی بالم
اسیر اشک نافرمان ، اسیر بغض حرمانم
گلو را می فشارد دل ، پر از قیلم ، پر از قالم
نه آهی و نه سودایی ، نه شوری و نه غوغایی