سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خلـــوتگـــه دل
 
 RSS |خانه |ارتباط با امیر امیری| درباره امیر امیری|پارسی بلاگ
»» پــایـــان نــزدیک است!!


تقـدیــم به آنـانــی که بی شـرمنـد و بـی حیـا

و بـا وقـاحت هــرچه تمـامتـر چشمـان نـاپـاک خود را به روی حقــایــق بسته اند.

پس همان بهتـر که هیچگاه چشمـان ناپاک خویش را باز ننمـاینـد 



وای از آن روز که پـایـان رسـد این عمـر گــران و 

 تــو نـــداری خبــر از حـال دگــر

وای از آن روز کـه محشـر شـود و

وقـت بـه پــایــان بــرسـد

                                (  امیر امیری )



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( چهارشنبه 88/2/16 :: ساعت 9:55 صبح )
»» در خـاطـــر یـار !

 

خداوندا کمک کن

کمک کن تا شوم من یـــارِ خــاطِــــر

نه اینکه هر لحظه باشم، بـــارِ خــاطِـــر

 

* امیر امیری *



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( شنبه 88/2/12 :: ساعت 2:57 عصر )
»» غبــاری از خــاطــرات

 

همیشه حرفی برای نگفتن هست،و دلی برای شکستن وجود دارد‍‍، چشمی برای ندیدن پیدا می شود وباز هم مثل همیشه،قلبی برای عاشق شدن.

اما کدام بودن؟ کدام ندیدن؟کدام نگفتن؟کدام شکستن؟

چیـزی نگــو!

من از پنهانی تمام سکوتها برگشته ام.

چیـزی نگــو!

دانستنم را جـار نمی زنـم، اما میدانی که میدانــم

کاش سکوتت فقط برای من نبود،کاش...، خودت خوب میدانی...!

روحت عریان است و دلت حرفهایش را می زند و سکوتت در چشمانت پنهان نمی شود. تو تولد دوباره ی شعور ساده ام شدی و ایکاش چشمهای آسمانی ات دوباره باز می شدند.

نمی دانم چرا با آنکه می گویی فرقی ندارد،اما دلم با دستهای تو ورق می خورد.با آنکه می گویم نمی مانم اما قدرت رفتن هم ندارم، ولی چه کنم که چاره ای نیست جز رفتن و نماندن .فرقی ندارد عزیزم چراکه ساعت روی دیوار سالهاست که خوابیده، آنهم در همان زمان و لحظه ای که من عاشقانه آن را دوست دارم، وای که عجب لحظه زیبایی بود؛ و خودت هم خوب میدانی.

باز دلـــم هوای باران دارد،اما من باران را تنها با تو می خواهم. دلم هوای تو را کرده ولی می ترسم که بر زبان آورم، آری می ترسم از چشمهایی که خیره نگاهم می کنند،چراکه همیشه همین چشمها بوده اند که آرزوهای مرا بر باد داده اند.

خسته ای، می فهمم، این را خوب می فهمم،امــــا خیلی طول نمی کشد؛ نمی مانـم،اصلاً نیامــدم که بمانـــم! روح من بارفتن آشناست، چرا که تمام زندگیم در سفر خلاصه شده، پلکهایت که گــرم شوند، دیگر نیستــم. کاش خستگی ات را به من بدهی! کاش می توانستم تمام دیوارهای سیاه را بردارم و حریر نازکی از آسمان را سایبان چشمانت کنم.

رویایت نیز خسته است عـــزیــــزم؛ رویایت هم غریب مانده و کم کم محو می شود، این را خوب می دانم که رویای با تو بودن هم تاب غزلهایت را نمی آورد،سر به آسمان می گذارد و پلکهایت را که بگشایی دیگر نشانی نخواهی دید، نه از من و نه از رویاهای من .آری؛تمام می شود و به دستهایت که نگاه کنی، تنها غبـــاری به جا مانده است از خاطــــرات. 

فــریـــاد بی فــروغــم به جایی نمی رسد. گوشهایت تازگی ها سنگین شده،نــه! چراکه  فریادهایم را نمی شنوی.

آنقدر هق هق ات را جمع کرده ای که سنگینی اش در نگاهت نشسته و به قلبم التماس می کند و دستهایم هر روز بی رنگتر می شوند.

 مهربانم روزی می آید، آری روزی خواهد آمد که بی رنگتر از همیشه کنارت خواهم بود و مرا نخواهی دید و فقط قلبت فریاد خواهد کرد که او اینجاست،اما تو باز هم ساده از کنارم عبور خواهی کرد‍، تنها قلبت صادق مانده. نمی دانم چه بر سر خودت آورده ای که حتی... .

فرقی نمی کند عزیزم، همیشه چیزی برای پنهان بودن هست!

امـــا چـــــرا؟

برای کــدام چشــم؟

بـــه قیمت کــدام لحظـه؟

چیـزی نگــــو!

فقط بدان که ساعت رو دیوار تا سالهای سال در همان لحظه باقی خواهد ماند و دیگر هیچکس صدای تیک تیکش را نخواهد شنید.

چیزی نمی گویـــم عــزیـــزم، فقط ! خودت را دور نزن!

اردیبهشت هم دارد تمام می شود! نمی خواهی تولدی برای کبوترها بگیری!؟

 



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( شنبه 88/2/5 :: ساعت 10:22 صبح )
»» روزهـای پـــر خاطــره کـودکــی

 

دلم تنگ شده برای خونه پدری؛

برای اون ایوانی که هر وقت می خواستم اونجا می نشستم و به همه چیز فکر می کردم

برای اون تخت بزرگی که در کنار باغچه سرسبزمون بود، با قالیچه و پشتی ای که هر وقت دوست داشتی می تونستی کمی روی اون دراز بکشی و استراحت کنی...وای که چه شبهایی رو روی اون تخت به صبح رسوندم.

برای اون تــابـــی که در گوشه ای از حیاط خودنمایی می کرد.

برای رودخونه کارون که تنها 200متر با خونمون فاصله داشت و هر وقت دلــم می گرفت می رفتم اونجا و گاهی ساعتها اونجا می نشستم وحسابی آروم می شدم.

دلـم تنگ شده برای اون بچه محل هایی که روزهای خوشی رو باهاشون گذروندم والان هر کدومشون صاحب زن و فرزند هستند.

دلــم تنگ شده برای اون خونه،

برای آدمهاش،

و برای خاطرات خوشی که داشتــم،

و از همه مهمتـــر؛

 دلم تنگ شده برای روزهای خوب کــودکـــی و نــوجــوونـــی

وای چقدر دلتنگ اون روزهـــام؛

کاش می شد که زمان به عقب بر می گشت



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( سه شنبه 88/2/1 :: ساعت 8:43 صبح )
»» تقــویــم ایــران در یک نگـاه !!

 

وقتی به تقویم نگاه می کنم در اون صدها مناسبت می بینم

از عیـد گرفته تا عـزا ؛؛ از تـولــد گرفته تا وفـات

ولی تقویم ما هنوز هم جای خالی داره

البته پر می شه ! اما نــه اونطوری که من و امثال من دلمون می خواد،بلکه اونطوری که دنیا پسند باشه

کاش در تقویممان روزی بود بنام پــایــان فقــر؛ که البته این آرزویی بیش نیست چراکه خداوند ما را ساخته برای دایه بودن، برای خودنمایی و برای انجام هر کار غلطی،

آری ما ایـــرانـــی هستیم

و بهمین دلیل هم همه کارمون غلطه،، چون که می خواهیم بزرگنمایی کنیم.

ما مسلمونیم ولی از اسلام سررشته ای نداریم جز ادعـــــا

ما مسلمونیم  ولی از قوانین اسلام چیزی بلد نیستیم جز شعار

ما ایرانی هستیم ولی در همین ایرانی که تقویمش پُـــره از مناسبت؛ جایی برای فقرا نیست

ما هر روز، هزاران دلار پول وارد افغانستان، پاکستان، عراق، فلسطین و غــزه می کنیم ولی مردم خودمان به نان شب محتاجند،

ما کامیون کامیون البسه راهی اونجا می کنیم در حالیکه مردم ما مستحق ترند،

مسلمانی رسیدگی به غزه و عراق نیست؛؛مسلمانی شعار نیست

ما اگر مسلمان بودیم باید می دونستیم که میگن:

چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است

در حالیکه گویا در این روزگار، که ما مسلمانان همه چیز را وارونه کرده ایم، این را هم بی نصیب نذاشته ایم، که شده:

چراغی که به غزه رواست به ایران حرام است

به خداوند قسم خسته ایم از اینکه هیچ کسی برای کمک به این نیازمندان نیست، چرا که یکسال است که تمام کارمان شده ماتم سرایی و نوحه خوانی و کمک های بیشمار برای کشورهای دیگر.

کاش می دانستم که آیا این مسئولینی که اینگونه سهم فقرای ایران را به کشورهای دیگر صادر می کنند؛ آیا تا کنون در خیابانهای شهر قدم زده اند؟ آیا آماری از مستظعفین و نیازمندان دارند؟

هستند کسانی که در منصب های مدیریتی با کمک های مالی بیشمار به کشورهای دیگر جای پای خود را روز به روز  محکمتر می کنند و همه به آنان به چشم عده ای خَیِـــر می نگرند اما آیا براستی هیچ کس نیست که از آنان سئوال کند که این پولهای اهدایی را از کجا آورده اند؟ جز اینکه ازبودجه‏ آن اداره می باشد؟ آیا آن مدیر لایق و درستکار و خیرخواه، تاکنون تنها یک ماه حقوق خود را به آنان اختصاص داده است که اینگونه از بیت المال بذل و بخشش می کند؟

متاسفم از اینکه عده ای از ما با بی شرمی هرچه تمامتر چشمان خود را بسته ایم و براحتی از کنار  اینگونه مسائل گذر می کنیم.

هستند افرادی که محتاج سرپناهند؛ محتاج لقمه ای نانند

پس ما هم چشمان خود را می بندیم تا چنین اجحاف هایی را نبینیم

به امید آن روز که مسئولین به فکر ریشه کن کردن فقر در ایران باشند نه دایه ای برای دیگر کشورها

شـایــد آنــروز بیـایـــد ،شـایــــد

شـایــد آنــروز بیـایـــد ،شـایــــد

شـایــد آنــروز بیـایـــد ،شـایــــد



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( دوشنبه 88/1/24 :: ساعت 8:0 صبح )
»» مـا نگذشتیـــم ، گذشتیــد !!!

 

از خون جوانـان وطن ما نگـذشتیم، گذشتید

از داغ دل مـردم ایـران نگذشتیـم، گذشتیـد

از آه ستم دیده و مظلوم نگذشتیم، گذشتیـد

از ظلم و ستم ما نگذشتیم، گذشتیـد

از خون شهیدان وطن ما نگذشتیم، گذشتیــد

از ظلم و ستم، خون جوانان وطن هم که گذشتیــد

از آنچه که ما نگذشتیــم، گذشتید

از آنچه نبایـد بگذشتیــد، گذشتید

 

* امیر امیری *



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( شنبه 88/1/22 :: ساعت 8:48 صبح )
»» تـا دنیــا دنیاست .....

 

شما مردم، که بر ظلم تکیه کردید

شما هستید که کشور را فروختید!

نمی دانید که در این دنیای پر کینه و نیرنگ

پُر از پستی و نامردی، پر از جنگ

در این دنیای وانفسای پُر خون

سیاستها پر از لیلی و مجنون

هم بستید پیمان اُخُــوَت

همه از دست دادید آن مُروت

در آنجا ماده ها تصویب کردید

در آنجا جام خود لبریز کردید

به جایش قیمت بسیار دادید

به جایش پول بیت المال دادید

به جای آن همه جامهای پُـر مِــی

چرا از دست دادید آن همه پِـــی

چرا دست از ستم ها بر نداشتید؟

چرا فــریــاد آزادی ندادید؟

چرا از خون فرزندان گذشتید؟

چرا از مهربانی ها، عدالت ها گذشتید

نمی دانم چرا وقت ستم چابک سوارید

برای ظلم همه تان بی قرارید

ولی بازهم نمی دانم چه دردی ست

که سالهاست رخنه کرده، درد سردی ست

ولی آخر مگر آنان نبودید!

که شعر غیرت و مردی سرودید!

ولی اینک به مانند یه چوگان

که گوی سبقت و ظلم را ربودید

ولی بازهم بگــویم که بدانید

تا اگر خوابید، زِخواب خود بمانید

و با لالایی این اشعار بخوانید

بخوانید و بخوانید تا بدانید:

از آنچه که مـا نگـذشتیم، گــذشتیـد

از آنچه نبـایـد بگــذشتید، گــذشتیـد

 

* امیر امیری *

                        



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( شنبه 88/1/22 :: ساعت 8:43 صبح )
»» نـامـه ای به یک الاغ

 

الاغ جون سلام

مدتهاست که دیگر خبری ازشما نیست؟ مدتهاست که دیگر کسی اون عرعرهای نکره و گوشخراش شما را_ که البته برای من از هر آوازی بهتر است_ را نشنیده.

 

الاغ جون!
من برخلاف کسانی که برای توتَـــــره هم خرد نمی کنند، به تو کُلـــی ارادت دارم.  به تو، به نبوغ تو، به فهم همه جانبه تو، به درک اجتماعی تو، به جهان بینی تو، باور کن کلی ارادت دارم !
از طرف دیگر به زندگی مرفه تو، به آرامش خاطر تو، به خونسردی تو در مقابل حوادث ، به مهارت تو در خَـــــرکردن دیگران ، به قدرت هنرپیشگی تو در تجلی خریت مصلحت آمیز ... به همه اینها تا سر حد جنون حسادت میورزم.
تصادفی نیست که تصمیم گرفته ام این چنین صمیمانه با تو چند کلامی درد دل کنم ، نه اصلاً تصادفی نیست .
دلم می خواست لحظه ای چند، خریت مصلحت آمیز خودت را کنار می گذاشتی ،

مرا همچون خودت خــــر می پنداشتی وهمانطور ساده وخرکی، به دردهای بی درمان من گوش میدادی .

 

گوش کن الاغ جون!
عرض کنم به حضور مبارکت که ، ما (بلا نسبت شما ) در این دنیا آدمیم ، نمی دانم چند سال ویا چند هزار سال پیش بعنوان اشرف مخلوقات، صد ها خروار قانون وضع کردیم و بعد برای اجرای این قوانین یکی از فرشتگان را بدون اجازه خدا ، از آسمان به زمین کشیدیم، آنوقت یک عدد ترازوی فکستنی بدست مبارک آن فرشته دادیم ونام آن فرشته بعلاوه آن ترازو را روی هم رفته گذاشته ایم؛   فـــرشته ی عــــدالت.
من مطمئنم که هرگز چنین اسمی به گوش تو نخورده، برای اینکه تو هرگز احتیاجی به عدالت نداشته ای، کما اینکه تو خودت را از آن جهت به خریت زده ای که مبادا روزی از روزها (عـــدالت) خــــرشود واز تو انتظار تابعیت داشته باشد !
اما ما آدمها ، ما که می گویند آدمیم؛ برای این فرشته ساخت خودمان ؛ این فرشته خودمانی ،آنقدر احترام قائل شدیم که آن فرشته مادر مرده، پاک خودش را باخته است. از یادش رفته که اصولا برای چه از آسمان خدا ، به زمین بندگان خدا سرازیر شده؛ وبالاتر ازآن هیچ یادش نیست که فلسفه ی آن ترازوی فکستنی که بدستش داده اند چیست؟
بدتر از همه اینکه چشمهایش را هم بسته ایم، می دانی الاغ جون، بسته ایم تا هنگام قضاوت، دیدگانش با دیدگان هیچکس تلاقی نکند؛ تا تمنای هیچ نگاه ملتمسی تصادفا او را از قضاوت عادلانه منحرف نسازد.

 

الاغ جون!
من که آدمم هرگز نبوغ شما الاغها را ندارم که بتوانم خودم را به خَریت بزنم، واز این لحاظ ، متاسفانه پروردگار کمال ظلم را در حق من روا داشته است. باری چون نمی توانم خود را به خریت بزنم ، طبعاً خیلی از چیزها را خوب می فهمم، وچون می فهمم کارو بارمان شده تو سری زدن : یکی توسرخودمان و یکی درمیان هم توی سر بخت بدبختی که داریم.

 

به هر حال الاغ جان!

دیدی که هرچه فریاد زدم که انتخاب تو بعنوان همصحبت اصلاً تصادفی نبوده و تو باور نکردی، راست بود، دیدی که من چقدر صادقانه رفتار کردم و تو همیشه مرا با بدبینی هرچه تمامتر نگریستی.

آری من صادق بودم و اینک به حکم صداقتم مرا هم در جرگه خودتان بعنوان الاغی پذیرا باشید تا شاید من هم مثل شما احتیاجی به عدالت نداشته باشم، چراکه ما آدمیان همیشه محتاج عدالت هستیم و خواهیم بود، اما شما الاغ های عزیز و گرانقدر این اجتماع پر آشوب،علاوه براینکه از عدالت بی نیازید بلکه خود نیز مجری عدالتید.

بدانید که عده بیشماری از آدمیان هستند که عدالت در مورد آنها اجرا نمی گردد و آنان با کمال میل حاضرند بسوی شما آیند تا از گزند عده ای از کیشان شما در امان بمانند.

پس ما را در جمع خودتان پذیرا باشید

دگر عرضی ندارم؛قربان تو الاغ جان،قربون هرچی خره

                          Entry for April 07, 2009



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( سه شنبه 88/1/18 :: ساعت 9:53 صبح )
»» گِلایـه از خـدا

خداونــدا گِله دارم از تــــــو

مدتهای زیادیست که دست بر دعایت برداشته ایم  آنهــم نه دعایی برای خـود؛ بلکه برای دیگــــری! چراکه مدتهاست دعا کردن برای خویش را فــرامــوش کرده ایم و همه  از تو  تنها یک خواسته داریم امـــا....

آیا براستی مستحق اجابت دعــاهــایمــان نیستیـم؟

آیا براستی تا این حَـد گنـاهکـاریــم ؟

آیا آن کــودکـانــی هم که دستهای کوچک خود را به سمت تو دراز می کنند گنــاهکـارنــد؟

نمیـدانـم حِکمَتِ این همه تاخیر در استجابت دعاهایمان چیست؟

نمیـــدانــــم..... نمیـــدانــــــم

امــا بــاز هـم از تو گِله مندم 

 



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( شنبه 88/1/15 :: ساعت 9:5 صبح )
»» زندگــــی !

 

زنــدگــــی پُـــر است از خاطــــره هـای خـوب؛

هـــر چند که کـوتــاهنــد،

امــــا بسیار زیـادنــــد

فقط کافی ست که کمی نگاه کنی و بخاطـــــر آوری

 

ساقـــی بـرفت و مـا را بـه خُمـــاری سِپُــرد



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( شنبه 88/1/8 :: ساعت 12:35 عصر )
»» لیست کل یادداشت امیر

نیاز آدمها
پول نان
گر بدی گفت....
دروغ
بگذار و بگذر
خنده
خیال
خوبی..!
چند شنبه ها
توبه
[عناوین آرشیوشده]

ابزار وبمستر

ابزار وبمستر