سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خلـــوتگـــه دل
 
 RSS |خانه |ارتباط با امیر امیری| درباره امیر امیری|پارسی بلاگ
»» غبــاری از خــاطــرات

 

همیشه حرفی برای نگفتن هست،و دلی برای شکستن وجود دارد‍‍، چشمی برای ندیدن پیدا می شود وباز هم مثل همیشه،قلبی برای عاشق شدن.

اما کدام بودن؟ کدام ندیدن؟کدام نگفتن؟کدام شکستن؟

چیـزی نگــو!

من از پنهانی تمام سکوتها برگشته ام.

چیـزی نگــو!

دانستنم را جـار نمی زنـم، اما میدانی که میدانــم

کاش سکوتت فقط برای من نبود،کاش...، خودت خوب میدانی...!

روحت عریان است و دلت حرفهایش را می زند و سکوتت در چشمانت پنهان نمی شود. تو تولد دوباره ی شعور ساده ام شدی و ایکاش چشمهای آسمانی ات دوباره باز می شدند.

نمی دانم چرا با آنکه می گویی فرقی ندارد،اما دلم با دستهای تو ورق می خورد.با آنکه می گویم نمی مانم اما قدرت رفتن هم ندارم، ولی چه کنم که چاره ای نیست جز رفتن و نماندن .فرقی ندارد عزیزم چراکه ساعت روی دیوار سالهاست که خوابیده، آنهم در همان زمان و لحظه ای که من عاشقانه آن را دوست دارم، وای که عجب لحظه زیبایی بود؛ و خودت هم خوب میدانی.

باز دلـــم هوای باران دارد،اما من باران را تنها با تو می خواهم. دلم هوای تو را کرده ولی می ترسم که بر زبان آورم، آری می ترسم از چشمهایی که خیره نگاهم می کنند،چراکه همیشه همین چشمها بوده اند که آرزوهای مرا بر باد داده اند.

خسته ای، می فهمم، این را خوب می فهمم،امــــا خیلی طول نمی کشد؛ نمی مانـم،اصلاً نیامــدم که بمانـــم! روح من بارفتن آشناست، چرا که تمام زندگیم در سفر خلاصه شده، پلکهایت که گــرم شوند، دیگر نیستــم. کاش خستگی ات را به من بدهی! کاش می توانستم تمام دیوارهای سیاه را بردارم و حریر نازکی از آسمان را سایبان چشمانت کنم.

رویایت نیز خسته است عـــزیــــزم؛ رویایت هم غریب مانده و کم کم محو می شود، این را خوب می دانم که رویای با تو بودن هم تاب غزلهایت را نمی آورد،سر به آسمان می گذارد و پلکهایت را که بگشایی دیگر نشانی نخواهی دید، نه از من و نه از رویاهای من .آری؛تمام می شود و به دستهایت که نگاه کنی، تنها غبـــاری به جا مانده است از خاطــــرات. 

فــریـــاد بی فــروغــم به جایی نمی رسد. گوشهایت تازگی ها سنگین شده،نــه! چراکه  فریادهایم را نمی شنوی.

آنقدر هق هق ات را جمع کرده ای که سنگینی اش در نگاهت نشسته و به قلبم التماس می کند و دستهایم هر روز بی رنگتر می شوند.

 مهربانم روزی می آید، آری روزی خواهد آمد که بی رنگتر از همیشه کنارت خواهم بود و مرا نخواهی دید و فقط قلبت فریاد خواهد کرد که او اینجاست،اما تو باز هم ساده از کنارم عبور خواهی کرد‍، تنها قلبت صادق مانده. نمی دانم چه بر سر خودت آورده ای که حتی... .

فرقی نمی کند عزیزم، همیشه چیزی برای پنهان بودن هست!

امـــا چـــــرا؟

برای کــدام چشــم؟

بـــه قیمت کــدام لحظـه؟

چیـزی نگــــو!

فقط بدان که ساعت رو دیوار تا سالهای سال در همان لحظه باقی خواهد ماند و دیگر هیچکس صدای تیک تیکش را نخواهد شنید.

چیزی نمی گویـــم عــزیـــزم، فقط ! خودت را دور نزن!

اردیبهشت هم دارد تمام می شود! نمی خواهی تولدی برای کبوترها بگیری!؟

 



کلام دوستان ()
نویسنده : » امیـــر امیــری ( شنبه 88/2/5 :: ساعت 10:22 صبح )
»» لیست کل یادداشت امیر

نیاز آدمها
پول نان
گر بدی گفت....
دروغ
بگذار و بگذر
خنده
خیال
خوبی..!
چند شنبه ها
توبه
[عناوین آرشیوشده]

ابزار وبمستر

ابزار وبمستر